-
بیا ساقی آن شربت جانفزای
به من ده که دارم غمی جانگزای
-
مگر چون بدان شربت آرم نشاط
غمی چند را در نوردم بساط
-
***
-
***
-
***
-
چو صبح از دم گرگ برزد زبان
به خفتن درآمد سگ پاسبان
-
خروس غنوده فرو کوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال
-
من از خواب آسوده برخاستم
به جوهر کشی خاطر آراستم
-
طلبکار گوهر که کانی کند
به پندار امید جانی کند
-
به خوناب لعلی که آرد به چنگ
ستیزه کند با دل خاره سنگ
-
چه پنداری ای مرد آسان نیوش
که آسان پر از در توانکرد گوش
-
گر انجیر خور مرغ بودی فراخ
نبودی یک انجیر بر هیچ شاخ
-
***
-
گزارنده پیکر این پرند
گزارش چنین کرد با نقشبند
-
که چون بامدادان چراغ سپهر
جمال جهان را برافروخت چهر
-
به جلوه برآورد خورشید دست
عروسانه بر کرسی زر نشست
-
سکندر به آیین شاهان پیش
بر آراست بزمی در ایوان خویش
-
غلامان گل چهره دلربای
کمر بر کمر گرد تختش به پای
-
گهی باده می خورد بر یاد کی
گهی گنج می ریخت بر باد می
-
نشسته چنین چون یکی چشمه نور
که آواز داد آمد از راه دور
-
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیده دادخواه
-
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرز و بوم
-
رسیدند چندان سیاهان زنگ
که شد در بیابان گذرگاه تنگ
-
سواد جهان را چنان در نبشت
که سودا در آند در آن کوه و دشت
-
بیابانیانی چو قطران سیاه
از آن بیش کاندر بیابان گیاه
-
چو کوسه همه پیر کودک سرشت
به خوبی روند ار چه هستند زشت
-
نه روئی که پیدا کند شرمشان
نه بر هیچکس مهر و آزرمشان
-
همه آدمی خوار و مردم گزای
ندارد در این داوری مصر پای
-
گر آید به یارگیری شهریار
وگر نی به تاراج رفت آن دیار
-
نه مصر و نه افرنجه ماند نه روم
گدازند از آن کوه آتش چو موم
-
ز جمعی چنین دل پراکنده ایم
دگر حکم شه راست ما بنده ایم
-
شه دادگر داور دین پناه
چو دانست کاورد زنگی سپاه
-
هراسان شد از لشگر بی قیاس
نباید که دانا بود بی هراس
-
ارسطوی بیدار دل را بخواند
وزین در بسی قصه با او براند
-
وزیر خردمند پیروز رای
به پیروزی شاه شد رهنمای
-
که برخیز و بخت آزمائی بکن
هلاک چنان اژدهائی بکن
-
برآید مگر کاری از دست شاه
که شه را قوی تر کند پایگاه
-
شود مصر و آن ناحیت رام او
برآید به مردانگی نام او
-
دگر دشمنان را درآرد به خاک
شود دوست پیروز و دشمن هلاک
-
سکندر به دستوری رهنمون
ز مقدونیه برد رایت برون
-
یکی لشگر انگیخت کز ترک و تیغ
فروزنده برقش برآمد به میغ
-
ز دریا سوی خشگی آورد رای
دلیلش سوی مصر شد رهنمای
-
همه مصریان شهری و لشگری
پذیره شدندش به نیک اختری
-
بفرمود شه کز لب رود نیل
کند لشگرش سوی صحرا رحیل
-
به پرخاش زنگی شتابان شدند
دو اسبه به سوی بیابان شدند
-
دلیران به صحرا کشیدند رخت
به کین خواه زنگی کمر کرده سخت
-
چو زنگی خبر یافت کامد سپاه
جهان گشت بر چشم زنگی سیاه
-
دو لشگر برابر شد آراسته
شد آزرمها پاک برخاسته
-
ز نعل سمندان پولاد میخ
زمین را ز جنبش برافتاد بیخ
-
ز بس نعره کامد برون از کمین
فرود اوفتاد آسمان بر زمین
-
ز گرز گران سنگ چالش گران
شده ماهی و گاو را سر گران
-
ز شوریدن بانگ چون رستخیز
به وحش بیابان درآمد گریز
-
چو بر جنگ شد ساخته سازشان
گریزنده شد دیو از آوازشان
-
به جایی گرفتند جای نبرد
که گرما ز مردم بر آورد گرد
-
زمینی ز گوگرد بی آب تر
هوائی ز دوزخ جگر تاب تر
-
ز تنین به غور آمده غارها
در او فتنه را روز بازارها
-
در آن جای غولان وطن ساختند
چو غولان به هر گوشه می تاختند
-
چو گوهر فرو برد گاو زمین
برون جست شیر سیاه از کمین
-
برآفاق شد گاو گردون دلیر
برآمد ستاره چو دندان شیر
-
شب از ناف خود عطرسائی گشاد
جهان زیور روشنائی نهاد
-
برون شد یزک دار دشمن شناس
یتاقی کمر بست بر جای پاس
-
ستاره درآمد به تابندگی
برآسود خلق از شتابندگی
-
به یک جای هم روم و هم زنگبار
فرومانده زنگی و رومی ز کار
تظلم مصریان از زنگیان پیش اسکندر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/تظلم-مصریان-از-زنگیان-پیش-اسکندر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(31500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(31500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(31500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(31500 تومان)