-
گفت او ای ناصحان من بی ندم
از جهان زندگی سیر آمدم
-
منبلی ام زخم جو و زخم خواه
عافیت کم جوی از منبل براه
-
منبلی نی کو بود خود برگ جو
منبلی ام لاابالی مرگ جو
-
منبلی نی کو به کف پول آورد
منبلی چستی کزین پل بگذرد
-
آن نه کو بر هر دکانی بر زند
بل جهد از کون و کانی بر زند
-
مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا
چون قفص هشتن پریدن مرغ را
-
آن قفص که هست عین باغ در
مرغ می بیند گلستان و شجر
-
جوق مرغان از برون گرد قفص
خوش همی خوانند ز آزادی قصص
-
مرغ را اندر قفص زان سبزه زار
نه خورش ماندست و نه صبر و قرار
-
سر ز هر سوراخ بیرون می کند
تا بود کین بند از پا برکند
-
چون دل و جانش چنین بیرون بود
آن قفص را در گشایی چون بود
-
نه چنان مرغ قفص در اندهان
گرد بر گردش به حلقه گربگان
-
کی بود او را درین خوف و حزن
آرزوی از قفص بیرون شدن
-
او همی خواهد کزین ناخوش حصص
صد قفص باشد بگرد این قفص