-
مر زبان را داد صد افسون گری
وانک کان را داد زر جعفری
-
چون در زرادخانه باز شد
غمزه های چشم تیرانداز شد
-
بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشق شکر و شکرخاییم کرد
-
عاشق آنم که هر آن آن اوست
عقل و جان جاندار یک مرجان اوست
-
من نلافم ور بلافم همچو آب
نیست در آتش کشی ام اضطراب
-
چون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست
چون نباشم سخت رو پشت من اوست
-
هر که از خورشید باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم
-
همچو روی آفتاب بی حذر
گشت رویش خصم سوز و پرده در
-
هر پیمبر سخت رو بد در جهان
یکسواره کوفت بر جیش شهان
-
رو نگردانید از ترس و غمی
یک تنه تنها بزد بر عالمی
-
سنگ باشد سخت رو و چشم شوخ
او نترسد از جهان پر کلوخ
-
کان کلوخ از خشت زن یک لخت شد
سنگ از صنع خدایی سخت شد
-
گوسفندان گر برونند از حساب
ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب
-
کلکم راع نبی چون راعیست
خلق مانند رمه او ساعیست
-
از رمه چوپان نترسد در نبرد
لیکشان حافظ بود از گرم و سرد
-
گر زند بانگی ز قهر او بر رمه
دان ز مهرست آن که دارد بر همه
-
هر زمان گوید به گوشم بخت نو
که ترا غمگین کنم غمگین مشو
-
من ترا غمگین و گریان زان کنم
تا کت از چشم بدان پنهان کنم
-
تلخ گردانم ز غمها خوی تو
تا بگردد چشم بد از روی تو
-
نه تو صیادی و جویای منی
بنده و افکنده رای منی
-
حیله اندیشی که در من در رسی
در فراق و جستن من بی کسی
-
چاره می جوید پی من درد تو
می شنودم دوش آه سرد تو
-
من توانم هم که بی این انتظار
ره دهم بنمایمت راه گذار
-
تا ازین گرداب دوران وا رهی
بر سر گنج وصالم پا نهی
-
لیک شیرینی و لذات مقر
هست بر اندازه رنج سفر
-
آنگه ا ز شهر و ز خویشان بر خوری
کز غریبی رنج و محنتها بری
-
گفت ای یاران از آن دیوان نیم
که ز لا حولی ضعیف آید پیم
-
کودکی کو حارس کشتی بدی
طبلکی در دفع مرغان می زدی
-
تا رمیدی مرغ زان طبلک ز کشت
کشت از مرغان بد بی خوف گشت
-
چونک سلطان شاه محمود کریم
برگذر زد آن طرف خیمه عظیم
-
با سپاهی همچو استاره اثیر
انبه و پیروز و صفدر ملک گیر
-
اشتری بد کو بدی حمال کوس
بختیی بد پیش رو همچون خروس
-
بانگ کوس و طبل بر وی روز و شب
می زدی اندر رجوع و در طلب
-
اندر آن مزرع در آمد آن شتر
کودک آن طبلک بزد در حفظ بر
-
عاقلی گفتش مزن طبلک که او
پخته طبلست با آنشست خو
-
پیش او چه بود تبوراک تو طفل
که کشد او طبل سلطان بیست کفل
-
عاشقم من کشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
-
خود تبوراکست این تهدیدها
پیش آنچ دیده است این دیدها
-
ای حریفان من از آنها نیستم
کز خیالاتی درین ره بیستم
-
من چو اسماعیلیانم بی حذر
بل چو اسمعیل آزادم ز سر
-
فارغم از طمطراق و از ریا
قل تعالوا گفت جانم را بیا
-
گفت پیغامبر که جاد فی السلف
بالعطیه من تیقن بالخلف
-
هر که بیند مر عطا را صد عوض
زود دربازد عطا را زین غرض
-
جمله در بازار از آن گشتند بند
تا چو سود افتاد مال خود دهند
-
زر در انبانها نشسته منتظر
تا که سود آید ببذل آید مصر
-
چون ببیند کاله ای در ربح بیش
سرد گردد عشقش از کالای خویش
-
گرم زان ماندست با آن کو ندید
کاله های خویش را ربح و مزید
-
همچنین علم و هنرها و حرف
چون بدید افزون از آنها در شرف
-
تا به از جان نیست جان باشد عزیز
چون به آمد نام جان شد چیز لیز
-
لعبت مرده بود جان طفل را
تا نگشت او در بزرگی طفل زا
-
این تصور وین تخیل لعبتست
تا تو طفلی پس بدانت حاجتست
-
چون ز طفلی رست جان شد در وصال
فارغ از حس است و تصویر و خیال
-
نیست محرم تا بگویم بی نفاق
تن زدم والله اعلم بالوفاق
-
مال و تن برف اند ریزان فنا
حق خریدارش که الله اشتری
-
برفها زان از ثمن اولیستت
که هیی در شک یقینی نیستت
-
وین عجب ظنست در تو ای مهین
که نمی پرد به بستان یقین
-
هر گمان تشنه یقینست ای پسر
می زند اندر تزاید بال و پر
-
چون رسد در علم پس پر پا شود
مر یقین را علم او بویا شود
-
زانک هست اندر طریق مفتتن
علم کمتر از یقین و فوق ظن
-
علم جویای یقین باشد بدان
و آن یقین جویای دیدست و عیان
-
اندر الهیکم بجو این را کنون
از پس کلا پس لو تعلمون
-
می کشد دانش ببینش ای علیم
گر یقین گشتی ببینندی جحیم
-
دید زاید از یقین بی امتهال
آنچنانک از ظن می زاید خیال
-
اندر الهیکم بیان این ببین
که شود علم الیقین عین الیقین
-
از گمان و از یقین بالاترم
وز ملامت بر نمی گردد سرم
-
چون دهانم خورد از حلوای او
چشم روشن گشتم و بینای او
-
پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم
-
آنچ گل را گفت حق خندانش کرد
با دل من گفت و صد چندانش کرد
-
آنچ زد بر سرو و قدش راست کرد
و آنچ از وی نرگس و نسرین بخورد
-
آنچ نی را کرد شیرین جان و دل
و آنچ خاکی یافت ازو نقش چگل
-
آنچ ابرو را چنان طرار ساخت
چهره را گلگونه و گلنار ساخت
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/جواب-گفتن-مهمان-ایشان-را-و-مثل-آوردن-بدفع-کردن-حارس-کشت-به-بانگ-د
چگل
- چِگِل
- نام شهریست از ترکستان که مردم آنجا بغایت خوش رو می باشند، و در تیراندازی عدیل و نظیر ندارند.