-
ای مزور چشم بگشای و ببین
چند گویی می ندانم آن و این
-
از وبای زرق و محرومی بر آ
در جهان حی و قیومی در آ
-
تا نمی بینم همی بینم شود
وین ندانمهات می دانم بود
-
بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش
-
چند نازی تو بدین مستی بس است
بر سر هر کوی چندان مست هست
-
گر دو عالم پر شود سرمست یار
جمله یک باشند و آن یک نیست خوار
-
این ز بسیاری نیابد خواریی
خوار کی بود تن پرستی ناریی
-
گر جهان پر شد ز نور آفتاب
کی بود خوار آن تف خوش التهاب
-
لیک با این جمله بالاتر خرام
چونک ارض الله واسع بود و رام
-
گرچه این مستی چو باز اشهبست
برتر از وی در زمین قدس هست
-
رو سرافیلی شو اندر امتیاز
در دمنده روح و مست و مست ساز
-
مست را چون دل مزاح اندیشه شد
این ندانم و آن ندانم پیشه شد
-
این ندانم وان ندانم بهر چیست
تا بگویی آنک می دانیم کیست
-
نفی بهر ثبت باشد در سخن
نفی بگذار و ز ثبت آغاز کن
-
نیست این و نیست آن هین واگذار
آنک آن هستست آن را پیش آر
-
نفی بگذار و همان هستی پرست
این در آموز ای پدر زان ترک مست
-
عاشقی بودست در ایام پیش
پاسبان عهد اندر عهد خویش
-
سالها در بند وصل ماه خود
شاهمات و مات شاهنشاه خود
-
عاقبت جوینده یابنده بود
که فرج از صبر زاینده بود
-
گفت روزی یار او که امشب بیا
که بپختم از پی تو لوبیا
-
در فلان حجره نشین تا نیم شب
تا بیایم نیم شب من بی طلب
-
مرد قربان کرد و نانها بخش کرد
چون پدید آمد مهش از زیر گرد
-
شب در آن حجره نشست آن گرمدار
بر امید وعده آن یار غار
-
بعد نصف اللیل آمد یار او
صادق الوعدانه آن دلدار او
-
عاشق خود را فتاده خفته دید
اندکی از آستین او درید
-
گردگانی چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این می باز نرد
-
چون سحر از خواب عاشق بر جهید
آستین و گردگانها را بدید
-
گفت شاه ما همه صدق و وفاست
آنچ بر ما می رسد آن هم ز ماست
-
ای دل بی خواب ما زین ایمنیم
چون حرس بر بام چوبک می زنیم
-
گردگان ما درین مطحن شکست
هر چه گوییم از غم خود اندکست
-
عاذلا چند این صلای ماجرا
پند کم ده بعد ازین دیوانه را
-
من نخواهم عشوه هجران شنود
آزمودم چند خواهم آزمود
-
هرچه غیر شورش و دیوانگیست
اندرین ره دوری و بیگانگیست
-
هین بنه بر پایم آن زنجیر را
که دریدم سلسله تدبیر را
-
غیر آن جعد نگار مقبلم
گر دو صد زنجیر آری بگسلم
-
عشق و ناموس ای برادر راست نیست
بر رد ناموس ای عاشق مه ایست
-
وقت آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
-
ای عدو شرم و اندیشه بیا
که دریدم پرده شرم و حیا
-
ای ببسته خواب جان از جادوی
سخت دل یارا که در عالم توی
-
هین گلوی صبر گیر و می فشار
تا خنک گردد دل عشق ای سوار
-
تا نسوزم کی خنگ گردد دلش
ای دل ما خاندان و منزلش
-
خانه خود را همی سوزی بسوز
کیست آن کس کو بگوید لایجوز
-
خوش بسوز این خانه را ای شر مست
خانه عاشق چنین اولیترست
-
بعد ازین این سوز را قبله کنم
زانک شمعم من بسوزش روشنم
-
خواب را بگذار امشب ای پدر
یک شبی بر کوی بی خوابان گذر
-
بنگر اینها را که مجنون گشته اند
هم چو پروانه بوصلت کشته اند
-
بنگر این کشتی خلقان غرق عشق
اژدهایی گشت گویی حلق عشق
-
اژدهایی ناپدید دلربا
عقل هم چون کوه را او کهربا
-
عقل هر عطار کاگه شد ازو
طبله ها را ریخت اندر آب جو
-
رو کزین جو برنیایی تا ابد
لم یکن حقا له کفوا احد