-
آن یکی زن شوی خود را گفت هی
ای مروت را به یک ره کرده طی
-
هیچ تیمارم نمی داری چرا
تا بکی باشم درین خواری چرا
-
گفت شو من نفقه چاره می کنم
گرچه عورم دست و پایی می زنم
-
نفقه و کسوه ست واجب ای صنم
از منت این هر دو هست و نیست کم
-
آستین پیرهن بنمود زن
بس درشت و پر وسخ بد پیرهن
-
گفت از سختی تنم را می خورد
کس کسی را کسوه زین سان آورد
-
گفت ای زن یک سؤالت می کنم
مرد درویشم همین آمد فنم
-
این درشتست و غلیظ و ناپسند
لیک بندیش ای زن اندیشه مند
-
این درشت و زشت تر یا خود طلاق
این ترا مکروه تر یا خود فراق
-
هم چنان ای خواجه تشنیع زن
از بلا و فقر و از رنج و محن
-
لا شک این ترک هوا تلخی دهست
لیک از تلخی بعد حق بهست
-
گر جهاد و صوم سختست و خشن
لیک این بهتر ز بعد ممتحن
-
رنج کی ماند دمی که ذوالمنن
گویدت چونی تو ای رنجور من
-
ور نگوید کت نه آن فهم و فن است
لیک آن ذوق تو پرسش کردنست
-
آن ملیحان که طبیبان دل اند
سوی رنجوران به پرسش مایل اند
-
وز حذر از ننگ و از نامی کنند
چاره ای سازند و پیغامی کنند
-
ورنه در دلشان بود آن مفتکر
نیست معشوقی ز عاشق بی خبر
-
ای تو جویای نوادر داستان
هم فسانه عشق بازان را بخوان
-
بس بجوشیدی درین عهد مدید
ترک جوشی هم نگشتی ای قدید
-
دیده ای عمری تو داد و داوری
وانگه از نادیدگان ناشی تری
-
هر که شاگردیش کرد استاد شد
تو سپس تر رفته ای ای کور لد
-
خود نبود از والدینت اختبار
هم نبودت عبرت از لیل و نهار