-
در بخارا خوی آن خواجیم اجل
بود با خواهندگان حسن عمل
-
داد بسیار و عطای بی شمار
تا به شب بودی ز جودش زر نثار
-
زر به کاغذپاره ها پیچیده بود
تا وجودش بود می افشاند جود
-
هم چو خورشید و چو ماه پاک باز
آنچ گیرند از ضیا بدهند باز
-
خاک را زربخش کی بود آفتاب
زر ازو در کان و گنج اندر خراب
-
هر صباحی یک گره را راتبه
تا نماند امتی زو خایبه
-
مبتلایان را بدی روزی عطا
روز دیگر بیوگان را آن سخا
-
روز دیگر بر علویان مقل
با فقیهان فقیر مشتغل
-
روز دیگر بر تهی دستان عام
روز دیگر بر گرفتاران وام
-
شرط او آن بود که کس با زبان
زر نخواهد هیچ نگشاید لبان
-
لیک خامش بر حوالی رهش
ایستاده مفلسان دیواروش
-
هر که کردی ناگهان با لب سؤال
زو نبردی زین گنه یک حبه مال
-
من صمت منکم نجا بد یاسه اش
خامشان را بود کیسه و کاسه اش
-
نادرا روزی یکی پیری بگفت
ده زکاتم که منم با جوع جفت
-
منع کرد از پیر و پیرش جد گرفت
مانده خلق از جد پیر اندر شگفت
-
گفت بس بی شرم پیری ای پدر
پیر گفت از من توی بی شرم تر
-
کین جهان خوردی و خواهی تو ز طمع
کان جهان با این جهان گیری به جمع
-
خنده اش آمد مال داد آن پیر را
پیر تنها برد آن توفیر را
-
غیر آن پیر ایچ خواهنده ازو
نیم حبه زر ندید و نه تسو
-
نوبت روز فقیهان ناگهان
یک فقیه از حرص آمد در فغان
-
کرد زاری ها بسی چاره نبود
گفت هر نوعی نبودش هیچ سود
-
روز دیگر با رگو پیچید پا
ناکس اندر صف قوم مبتلا
-
تخته ها بر ساق بست از چپ و راست
تا گمان آید که او اشکسته پاست
-
دیدش و بشناختش چیزی نداد
روز دیگر رو بپوشید از لباد
-
هم بدانستش ندادش آن عزیز
از گناه و جرم گفتن هیچ چیز
-
چونک عاجز شد ز صد گونه مکید
چون زنان او چادری بر سر کشید
-
در میان بیوگان رفت و نشست
سر فرو افکند و پنهان کرد دست
-
هم شناسیدش ندادش صدقه ای
در دلش آمد ز حرمان حرقه ای
-
رفت او پیش کفن خواهی پگاه
که بپیچم در نمد نه پیش راه
-
هیچ مگشا لب نشین و می نگر
تا کند صدر جهان اینجا گذر
-
بوک بیند مرده پندار به ظن
زر در اندازد پی وجه کفن
-
هر چه بدهد نیم آن بدهم به تو
هم چنان کرد آن فقیر صله جو
-
در نمد پیچید و بر راهش نهاد
معبر صدر جهان آنجا فتاد
-
زر در اندازید بر روی نمد
دست بیرون کرد از تعجیل خود
-
تا نگیرد آن کفن خواه آن صله
تا نهان نکند ازو آن ده دله
-
مرده از زیر نمد بر کرد دست
سر برون آمد پی دستش ز پست
-
گفت با صدر جهان چون بستدم
ای ببسته بر من ابواب کرم
-
گفت لیکن تا نمردی ای عنود
از جناب من نبردی هیچ جود
-
سر موتوا قبل موت این بود
کز پس مردن غنیمت ها رسد
-
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای ای حیله گر
-
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد
جهد را خوفست از صد گون فساد
-
وآن عنایت هست موقوف ممات
تجربه کردند این ره را ثقات
-
بلک مرگش بی عنایت نیز نیست
بی عنایت هان و هان جایی مه ایست
-
آن زمرد باشد این افعی پیر
بی زمرد کی شود افعی ضریر