-
حق به عزرائیل می گفت ای نقیب
بر کی رحم آمد ترا از هر کئیب
-
گفت بر جمله دلم سوزد به درد
لیک ترسم امر را اهمال کرد
-
تا بگویم کاشکی یزدان مرا
در عوض قربان کند بهر فتی
-
گفت بر کی بیشتر رحم آمدت
از کی دل پر سوز و بریان تر شدت
-
گفت روزی کشتیی بر موج تیز
من شکستم ز امر تا شد ریز ریز
-
پس بگفتی قبض کن جان همه
جز زنی و غیر طفلی زان رمه
-
هر دو بر یک تخته ای در ماندند
تخته را آن موج ها می راندند
-
باز گفتی جان مادر قبض کن
طفل را بگذار تنها ز امر کن
-
چون ز مادر بسکلیدم طفل را
خود تو می دانی چه تلخ آمد مرا
-
بس بدیدم دود ماتم های زفت
تلخی آن طفل از فکرم نرفت
-
گفت حق آن طفل را از فضل خویش
موج را گفتم فکن در بیشه ایش
-
بیشه ای پر سوسن و ریحان و گل
پر درخت میوه دار خوش اکل
-
چشمه های آب شیرین زلال
پروریدم طفل را با صد دلال
-
صد هزاران مرغ مطرب خوش صدا
اندر آن روضه فکنده صد نوا
-
پسترش کردم ز برگ نسترن
کرده او را آمن از صدمه فتن
-
گفته من خورشید را کو را مگز
باد را گفته برو آهسته وز
-
ابر را گفته برو باران مریز
برق را گفته برو مگرای تیز
-
زین چمن ای دی مبران اعتدال
پنجه ای بهمن برین روضه ممال