-
شعله می زد آتش جان سفیه
که آتشی بود الولد سر ابیه
-
نه غلط گفتم که بد قهر خدا
علتی را پیش آوردن چرا
-
کار بی علت مبرا از علل
مستمر و مستقرست از ازل
-
در کمال صنع پاک مستحث
علت حادث چه گنجد یا حدث
-
سر آب چه بود آب ما صنع اوست
صنع مغزست و آب صورت چو پوست
-
عشق دان ای فندق تن دوستت
جانت جوید مغز و کوبد پوستت
-
دوزخی که پوست باشد دوستش
داد بدلنا جلودا پوستش
-
معنی و مغزت بر آتش حاکمست
لیک آتش را قشورت هیزمست
-
کوزه چوبین که در وی آب جوست
قدرت آتش همه بر ظرف اوست
-
معنی انسان بر آتش مالکست
مالک دوزخ درو کی هالکست
-
پس میفزا تو بدن معنی فزا
تا چو مالک باشی آتش را کیا
-
پوستها بر پوست می افزوده ای
لاجرم چون پوست اندر دوده ای
-
زانک آتش را علف جز پوست نیست
قهر حق آن کبر را پوستین کنیست
-
این تکبر از نتیجه پوستست
جاه و مال آن کبر را زان دوستست
-
این تکبر چیست غفلت از لباب
منجمد چون غفلت یخ ز آفتاب
-
چون خبر شد ز آفتابش یخ نماند
نرم گشت و گرم گشت و تیز راند
-
شد ز دید لب جمله تن طمع
خوار و عاشق شد که ذل من طمع
-
چون نبیند مغز قانع شد به پوست
بند عز من قنع زندان اوست
-
عزت اینجا گبریست و ذل دین
سنگ تا فانی نشد کی شد نگین
-
در مقام سنگی آنگاهی انا
وقت مسکین گشتن تست وفنا
-
کبر زان جوید همیشه جاه و مال
که ز سرگینست گلحن را کمال
-
کین دو دایه پوست را افزون کنند
شحم و لحم و کبر و نخوت آکنند
-
دیده را بر لب لب نفراشتند
پوست را زان روی لب پنداشتند
-
پیش وا ابلیس بود این راه را
کو شکار آمد شبیکه جاه را
-
مال چون مارست و آن جاه اژدها
سایه مردان زمرد این دو را
-
زان زمرد مار را دیده جهد
کور گردد مار و ره رو وا رهد
-
چون برین ره خار بنهاد آن رئیس
هر که خست او گفته لعنت بر بلیس
-
یعنی این غم بر من از غدر ویست
غدر را آن مقتدا سابق پیست
-
بعد ازو خود قرن بر قرن آمدند
جملگان بر سنت او پا زدند
-
هر که بنهد سنت بد ای فتا
تا در افتد بعد او خلق از عمی
-
جمع گردد بر وی آن جمله بزه
کو سری بودست و ایشان دم غزه
-
لیک آدم چارق و آن پوستین
پیش می آورد که هستم ز طین
-
چون ایاز آن چارقش مورود بود
لاجرم او عاقبت محمود بود
-
هست مطلق کارساز نیستیست
کارگاه هست کن جز نیست چیست
-
بر نوشته هیچ بنویسد کسی
یا نهاله کارد اندر مغرسی
-
کاغذی جوید که آن بنوشته نیست
تخم کارد موضعی که کشته نیست
-
تو برادر موضع ناکشته باش
کاغذ اسپید نابنوشته باش
-
تا مشرف گردی از نون والقلم
تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم
-
خود ازین پالوه نالیسیده گیر
مطبخی که دیده ای نادیده گیر
-
زانک ازین پالوده مستیها بود
پوستین و چارق از یادت رود
-
چون در آید نزع و مرگ آهی کنی
ذکر دلق و چارق آنگاهی کنی
-
تا نمانی غرق موج زشتیی
که نباشد از پناهی پشتیی
-
یاد ناری از سفینه راستین
ننگری رد چارق و در پوستین
-
چونک درمانی به غرقاب فنا
پس ظلمنا ورد سازی بر ولا
-
دیو گوید بنگرید این خام را
سر برید این مرغ بی هنگام را
-
دور این خصلت ز فرهنگ ایاز
که پدید آید نمازش بی نماز
-
او خروس آسمان بوده ز پیش
نعره های او همه در وقت خویش