-
شاه روزی جانب دیوان شتافت
جمله ارکان را در آن دیوان بیافت
-
گوهری بیرون کشید او مستنیر
پس نهادش زود در کف وزیر
-
گفت چونست و چه ارزد این گهر
گفت به ارزد ز صد خروار زر
-
گفت بشکن گفت چونش بشکنم
نیک خواه مخزن و مالت منم
-
چون روا دارم که مثل این گهر
که نیاید در بها گردد هدر
-
گفت شاباش و بدادش خلعتی
گوهر از وی بستد آن شاه و فتی
-
کرد ایثار وزیر آن شاه جود
هر لباس و حله کو پوشیده بود
-
ساعتیشان کرد مشغول سخن
از قضیه تازه و راز کهن
-
بعد از آن دادش به دست حاجبی
که چه ارزد این به پیش طالبی
-
گفت ارزد این به نیمه مملکت
کش نگهدارا خدا از مهلکت
-
گفت بشکن گفت ای خورشیدتیغ
بس دریغست این شکستن را دریغ
-
قیمتش بگذار بین تاب و لمع
که شدست این نور روز او را تبع
-
دست کی جنبد مرا در کسر او
که خزینه شاه را باشم عدو
-
شاه خلعت داد ادرارش فزود
پس دهان در مدح عقل او گشود
-
بعد یک ساعت به دست میر داد
در را آن امتحان کن باز داد
-
او همین گفت و همه میران همین
هر یکی را خلعتی داد او ثمین
-
جامگیهاشان همی افزود شاه
آن خسیسان را ببرد از ره به جاه
-
این چنین گفتند پنجه شصت امیر
جمله یک یک هم به تقلید وزیر
-
گرچه تقلدست استون جهان
هست رسوا هر مقلد ز امتحان