-
زآتش عاشق ازین رو ای صفی
می شود دوزخ ضعیف و منطقی
-
گویدش بگذر سبک ای محتشم
ورنه ز آتش های تو مرد آتشم
-
کفر که کبریت دوزخ اوست و بس
بین که می پخساند او را این نفس
-
زود کبریت بدین سودا سپار
تا نه دوزخ بر تو تازد نه شرار
-
گویدش جنت گذر کن هم چو باد
ورنه گردد هر چه من دارم کساد
-
که تو صاحب خرمنی من خوشه چین
من بتی ام تو ولایت های چین
-
هست لرزان زو جحیم و هم جنان
نه مر این را نه مر آن را زو امان
-
رفت عمرش چاره را فرصت نیافت
صبر بس سوزان بدت وجان بر نتافت
-
مدتی دندان کنان این می کشید
نارسیده عمر او آخر رسید
-
صورت معشوق زو شد در نهفت
رفت و شد با معنی معشوق جفت
-
گفت لبسش گر ز شعر و ششترست
اعتناق بی حجابش خوشترست
-
من شدم عریان ز تن او از خیال
می خرامم در نهایات الوصال
-
این مباحث تا بدین جا گفتنیست
هرچه آید زین سپس بنهفتنیست
-
ور بگویی ور بکوشی صد هزار
هست بیگار و نگردد آشکار
-
تا به دریا سیر اسپ و زین بود
بعد ازینت مرکب چوبین بود
-
مرکب چوبین به خشکی ابترست
خاص آن دریاییان را رهبرست
-
این خموشی مرکب چوبین بود
بحریان را خامشی تلقین بود
-
هر خموشی که ملولت می کند
نعره های عشق آن سو می زند
-
تو همی گویی عجب خامش چراست
او همی گوید عجب گوشش کجاست
-
من ز نعره کر شدم او بی خبر
تیزگوشان زین سمر هستند کر
-
آن یکی در خواب نعره می زند
صد هزاران بحث و تلقین می کند
-
این نشسته پهلوی او بی خبر
خفته خود آنست و کر زان شور و شر
-
وان کسی کش مرکب چوبین شکست
غرقه شد در آب او خود ماهیست
-
نه خموشست و نه گویا نادریست
حال او را در عبارت نام نیست
-
نیست زین دو هر دو هست آن بوالعجب
شرح این گفتن برونست از ادب
-
این مثال آمد رکیک و بی ورود
لیک در محسوس ازین بهتر نبود