-
آن غریبی خانه می جست از شتاب
دوستی بردش سوی خانه خراب
-
گفت او این را اگر سقفی بدی
پهلوی من مر ترا مسکن شدی
-
هم عیال تو بیاسودی اگر
در میانه داشتی حجره دگر
-
گفت آری پهلوی یاران بهست
لیک ای جان در اگر نتوان نشست
-
این همه عالم طلب کار خوشند
وز خوش تزویر اندر آتشند
-
طالب زر گشته جمله پیر و خام
لیک قلب از زر نداند چشم عام
-
پرتوی بر قلب زد خالص ببین
بی محک زر را مکن از ظن گزین
-
گر محک داری گزین کن ور نه رو
نزد دانا خویشتن را کن گرو
-
یا محک باید میان جان خویش
ور ندانی ره مرو تنها تو پیش
-
بانگ غولان هست بانگ آشنا
آشنایی که کشد سوی فنا
-
بانگ می دارد که هان ای کاروان
سوی من آیید نک راه و نشان
-
نام هر یک می برد غول ای فلان
تا کند آن خواجه را از آفلان
-
چون رسد آنجا ببیند گرگ و شیر
عمر ضایع راه دور و روز دیر
-
چون بود آن بانگ غول آخر بگو
مال خواهم جاه خواهم و آب رو
-
از درون خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها
-
ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازین کرکس بدوز
-
صبح کاذب را ز صادق وا شناس
رنگ می را باز دان از رنگ کاس
-
تا بود کز دیدگان هفت رنگ
دیده ای پیدا کند صبر و درنگ
-
رنگها بینی بجز این رنگها
گوهران بینی به جای سنگها
-
گوهر چه بلک دریایی شوی
آفتاب چرخ پیمایی شوی
-
کارکن در کارگه باشد نهان
تو برو در کارگه بینش عیان
-
کار چون بر کارکن پرده تنید
خارج آن کار نتوانیش دید
-
کارگه چون جای باش عاملست
آنک بیرونست از وی غافلست
-
پس در آ در کارگه یعنی عدم
تا ببینی صنع و صانع را بهم
-
کارگه چون جای روشن دیدگیست
پس برون کارگه پوشیدگیست
-
رو بهستی داشت فرعون عنود
لاجرم از کارگاهش کور بود
-
لاجرم می خواست تبدیل قدر
تا قضا را باز گرداند ز در
-
خود قضا بر سبلت آن حیله مند
زیر لب می کرد هر دم ریش خند
-
صد هزاران طفل کشت او بی گناه
تا بگردد حکم و تقدیر اله
-
تا که موسی نبی ناید برون
کرد در گردن هزاران ظلم و خون
-
آن همه خون کرد و موسی زاده شد
وز برای قهر او آماده شد
-
گر بدیدی کارگاه لایزال
دست و پایش خشک گشتی ز احتیال
-
اندرون خانه اش موسی معاف
وز برون می کشت طفلان را گزاف
-
همچو صاحب نفس کو تن پرورد
بر دگر کس ظن حقدی می برد
-
کین عدو و آن حسود و دشمنست
خود حسود و دشمن او آن تنست
-
او چو فرعون و تنش موسی او
او به بیرون می دود که کو عدو
-
نفسش اندر خانه تن نازنین
بر دگر کس دست می خاید به کین