-
هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کو تلف یار نیست
-
هست سری کو چو سرم مست نیست
هست دلی کو چو دلم زار نیست
-
مختلف آمد همه کار جهان
لیک همه جز که یکی کار نیست
-
غرقه دل دان و طلب کار دل
آنک گله کرد که دلدار نیست
-
گرد جهان جستم اغیار من
گشت یقینم که کس اغیار نیست
-
مشتریان جمله یکی مشتریست
جز که یکی رسته بازار نیست
-
ماهیت گلشن آنکس که دید
کشف شد او را که یکی خار نیست
-
خنب ز یخ بود و درو کردم آب
شد همه آب و زخم آثار نیست
-
جمله جهان لایتجزی بدست
چنگ جهان را جز یک تار نیست
-
وسوسه این عدد و این خلاف
جز که فریبنده و غرار نیست
-
هست درین گفت تناقض ولیک
از طرف دیده و دیدار نیست
-
نقطه دل بی عدد و گردش است
گفت زبان جز تک پرگار نیست
-
طاقت و بی طاقتی آمد یکی
پیش مرا طاقت گفتار نیست
-
مست شدی سر بنه اینجا مرو
زانکه گلست و ره هموار نیست
-
مست دگر از تو بدزدد کمر
جز تو مپندار که طرار نیست
-
چونک ز مطلوب رسیدست برات
گشت نهان از نظر تو صفات
-
بار دگر یوسف خوبان رسید
سلسله صد چو زلیخا کشید
-
جامه درد ماه ازین دستگاه
نعره زند چرخ که هل من مزید
-
جمله دنیا نمکستان شدست
تا که یکی گردد پاک و پلید
-
بار دگر عقل قلمها شکست
بار دگر عشق گریبان درید
-
کرد زلیخا که نکردت کس
بنده خداونده خود را خرید
-
مست شدی بوسه همی بایدت
بوسه بران لب ده کان می چشید
-
سخت خوشی چشم بدت دور باد
ای خنک آن چشم که روی تو دید
-
دیدن روی تو بسی نادرست
ای خنک آن گوش که نامت شنید
-
شعشعه جام تو عالم گرفت
ولوله صبح قیامت دمید
-
عقل نیابند به دارو دگر
عقل ازین حیرت شد ناپدید
-
باز نیاید بدود تا هدف
تیر چو از قوس مجاهد جهید
-
هدهد جان چون بجهد از قفص
می پرد از عشق به عرش مجید
-
تیغ و کفن می برد و می رود
روح سوی قیصر و قصرمشید
-
رسته ز اندیشه که دل می فشرد
جسته ز هر خار که پا می خلید
-
چرخ ازو چرخ زد و گفت ماه
منک لنا کل غد الف عید
-
شد گه ترجیع و دلم می جهد
دلبر من داد سخن می دهد
-
این بخورد جام دگر آرمش
بارد و هشیار بنگذارمش
-
از عدمش من بخریدم به زر
بی می و بی مایده کی دارمش
-
شیره و شیرین بدهم رایگان
لیک چو انگور نیفشارمش
-
همچو سر خویش همی پوشمش
همچو سر خویش همی خارمش
-
روح منست و فرج روح من
دشمن و بیگانه نینگارمش
-
چون زنم او را که ز مهر و ز عشق
گفتن گستاخ نمی یارمش
-
گر برمد کبکبه چار طبع
من عوض و نایب هر چارمش
-
من به سفر یار و قلاووزمش
من به سحر ساقی و خمارمش
-
تا چه کند لکلکه زر و سیم
که تو بگویی که گرفتارمش
-
او چو ز گفتار ببندد دهن
از جهت ترجمه گفتارمش
-
ور دل او گرم شود از ملال
مروحه و باد سبکسارمش
-
ور بسوی غیب نظر خواهد او
آینه دیده دیدارمش
-
ور به زمین آید چون بوتراب
جمله زمین لاله و گل کارمش
-
ور بسوی روضه جانها رود
یاسمن و سبزه و گلزارمش
-
نوبت ترجیع شد ای جان من
موج زن ای بحر درافشان من
-
شد سحر ای ساقی ما نوش نوش
ای ز رخت در دل ما جوش جوش
-
باده حمرای تو همچون پلنگ
گرگ غم اندر کف او موش موش
-
چونک برآید به قصور دماغ
افتد از بام نگون هوش هوش
-
چونک کشد گوش خرد سوی خود
گوید از درد خرد گوش گوش
-
گوش او خیز به جان سجده کن
در قدم این قمر می فروش
-
گفت کی آمد که ندیدم منش
گفت که تو خفته بودی دوش دوش
-
عاشق آید بر معشوقه مست
که نبرد بوی از آن شوش شوش
-
عشق سوی غیب زند نعرها
بر حس حیوان نزند آن خروش
-
شهر پر از بانگ خر و گاو شد
بر سر که باشد بانگ وحوش
-
ترک سوارست برین یک قدح
ساغر دیگر جهت قوش قوش
-
چونک شدی پر ز می لایزال
هیچ نبینی قدحی بوش بوش
-
جمله جمادات سلامت کنند
راز بگویند چو خویش و چو توش
-
روح چو ز مهر کنارت گرفت
روح شود پیش تو جمله نقوش
-
نوبت آن شد که زنم چرخ من
عشق عزل گوید بی روی پوش
-
همچو گل سرخ سواری کند
جمله ریاحین پی او چون جیوش
-
نقل بیار و می و پیشم نشین
ای رخ تو شمع و میت آتشین
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/دهم
می خلید
- خلیدن
- فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی
- مجروح کردن
- نفوذ کردن