-
آن شفیعان از دم هیهای او
چند بوسیدند دست و پای او
-
کای امیر از تو نشاید کین کشی
گر بشد باده تو بی باده خوشی
-
باده سرمایه ز لطف تو برد
لطف آب از لطف تو حسرت خورد
-
پادشاهی کن ببخشش ای رحیم
ای کریم ابن الکریم ابن الکریم
-
هر شرابی بنده این قد و خد
جمله مستان را بود بر تو حسد
-
هیچ محتاج می گلگون نه ای
ترک کن گلگونه تو گلگونه ای
-
ای رخ چون زهره ات شمس الضحی
ای گدای رنگ تو گلگونه ها
-
باده کاندر خنب می جوشد نهان
ز اشتیاق روی تو جوشد چنان
-
ای همه دریا چه خواهی کرد نم
وی همه هستی چه می جویی عدم
-
ای مه تابان چه خواهی کرد گرد
ای که مه در پیش رویت روی زرد
-
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت
-
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
-
جوهرست انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پایه اند و او غرض
-
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش
-
خدمتت بر جمله هستی مفترض
جوهری چون نجده خواهد از عرض
-
علم جویی از کتبها ای فسوس
ذوق جویی تو ز حلوا ای فسوس
-
بحر علمی در نمی پنهان شده
در سه گز تن عالمی پنهان شده
-
می چه باشد یا سماع و یا جماع
تا بجویی زو نشاط و انتفاع
-
آفتاب از ذره ای شد وام خواه
زهره ای از خمره ای شد جام خواه
-
جان بی کیفی شده محبوس کیف
آفتابی حبس عقده اینت حیف