-
قصه کوته کن که رای نفس کور
برد او را بعد سالی سوی گور
-
شاه چون از محو شد سوی وجود
چشم مریخیش آن خون کرده بود
-
چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر
دید کم از ترکشش یک چوبه تیر
-
گفت کو آن تیر و از حق باز جست
گفت که اندر حلق او کز تیر تست
-
عفو کرد آن شاه دریادل ولی
آمده بد تیر اه بر مقتلی
-
کشته شد در نوحه او می گریست
اوست جمله هم کشنده و هم ولیست
-
ور نباشد هر دو او پس کل نیست
هم کشنده خلق و هم ماتم کنیست
-
شکر می کرد آن شهید زردخد
کان بزد بر جسم و بر معنی نزد
-
جسم ظاهر عاقبت خود رفتنیست
تا ابد معنی بخواهد شاد زیست
-
آن عتاب ار رفت هم بر پوست رفت
دوست بی آزار سوی دوست رفت
-
گرچه او فتراک شاهنشه گرفت
آخر از عین الکمال او ره گرفت
-
و آن سوم کاهل ترین هر سه بود
صورت و معنی به کلی او ربود
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/رجوع-کردن-بدان-قصه-کی-شاه-زاده-بدان-طغیان-زخم-خورد-از-خاطر-شاه-پی
فتراک
- فِتراک
- ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.