-
ای بانگ و صلای آن جهانی
ای آمده تا مرا بخوانی
-
ما منتظر دم تو بودیم
شادآ که رسول لامکانی
-
هین قصه آن بهار برگو
چون طوطی آن شکرستانی
-
افسرده شدیم و زرد گشتیم
از زمزمه دم خزانی
-
ما را برهان ز مکر این پیر
ما را برسان بدان جوانی
-
زهر آمد آن شکر که او داد
سردی و فسردگی نشانی
-
پا زهر بیار و چاره کن
کز دست شدیم ما تو دانی
-
زین زهر گیاهمان برون بر
هم موسی عهد و هم شبانی
-
پیش تو امانت شعیبم
ما را بچران به مهربانی
-
تا ساحل بحر و روضه ما را
در پیش کنی و خوش برانی
-
تا فربه و با نشاط گردیم
از سنبل و سوسن معانی
-
پنهان گشتند این رسولان
از ننگ و تکبر ملولان
-
ای چشم و چراغ هردو دیده
ما را بقروی جان کشیده
-
ما را ز قرو میار بیرون
ناخورده تمام و ناچریده
-
لاغر چو هلال ماند طفلی
سه ماه ز شیر وا بریده
-
بگذار به لطف طفل جان را
اندر بر دایه در خزیده
-
چون ناله ما به گوشت آمد
آن را مشمار ناشنیده
-
در لب سر شاخ سخت گیرد
هر سیب که هست نارسیده
-
از بیم که تا نیفتد از شاخ
ماند بی ذوق و پژمریده
-
جان نیست ازان جماد کمتر
با دایه عقل برگزیده
-
سه بوسه ز تو وظیفه دارم
ای بر رخ من سحر گزیده
-
تا صلح کنیم بر دو امروز
زیرا که ملولی و رمیده
-
خامش که کریم دلبرست او
اخلاق و خصال او حمیده
-
هین خواب مرو که دزد و لولی
دزدید کلاهت از فضولی
-
این نفس تو شد گنه فزایی
کرمی بد و گشت اژدهایی
-
شب مرداری حرام خواری
روز اخوت و دزد و ژاژخایی
-
رو داد بخواه از امیری
صاحب علمی صواب رایی
-
نبود بلد از خلیفه خالی
مخلوق کیست بی خدایی
-
رنجور بود جهان به تشویش
بی عدل و سیاست و لوایی
-
بیماری و علت جهان را
شمشیر بود پسین دوایی
-
هنگام جهاد اکبر آمد
خیز ای صوفی بکن غزایی
-
از جوع ببر گلوی شهوت
شوریده مشو به شوربایی
-
تن باشد و جان سخای درویش
اینست اصول هر سخایی
-
بگداز به آتشش که آتش
مر خامان راست کیمیایی
-
خاموش که نار نور گردد
ساقی شود آتش و سقایی
-
صد خدمت و صد سلام از ما
بر عقل کم خموش گویا