-
هم چنان آمد که او فرموده بود
بوالحسن از مردمان آن را شنود
-
که حسن باشد مرید و امتم
درس گیرد هر صباح از تربتم
-
گفت من هم نیز خوابش دیده ام
وز روان شیخ این بشنیده ام
-
هر صباحی رو نهادی سوی گور
ایستادی تا ضحی اندر حضور
-
یا مثال شیخ پیشش آمدی
یا که بی گفتی شکالش حل شدی
-
تا یکی روزی بیامد با سعود
گورها را برف نو پوشیده بود
-
توی بر تو برفها هم چون علم
قبه قبه دیده و شد جانش به غم
-
بانگش آمد از حظیره شیخ حی
ها انا ادعوک کی تسعی الی
-
هین بیا این سو بر آوازم شتاب
عالم ار برفست روی از من متاب
-
حال او زان روز شد خوب و بدید
آن عجایب را که اول می شنید