-
گفت پیری مر طبیبی را که من
در زحیرم از دماغ خویشتن
-
گفت از پیریست آن ضعف دماغ
گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ
-
گفت از پیریست ای شیخ قدیم
گفت پشتم درد می آید عظیم
-
گفت از پیریست ای شیخ نزار
گفت هر چه می خورم نبود گوار
-
گفت ضعف معده هم از پیریست
گفت وقت دم مرا دمگیریست
-
گفت آری انقطاع دم بود
چون رسد پیری دو صد علت شود
-
گفت ای احمق برین بر دوختی
از طبیبی تو همین آموختی
-
ای مدمغ عقلت این دانش نداد
که خدا هر رنج را درمان نهاد
-
تو خر احمق ز اندک مایگی
بر زمین ماندی ز کوته پایگی
-
پس طبیبش گفت ای عمر تو شصت
این غضب وین خشم هم از پیریست
-
چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف
خویشتن داری و صبرت شد ضعیف
-
بر نتابد دو سخن زو هی کند
تاب یک جرعه ندارد قی کند
-
جز مگر پیری که از حقست مست
در درون او حیات طیبه ست
-
از برون پیرست و در باطن صبی
خود چه چیزست آن ولی و آن نبی
-
گر نه پیدااند پیش نیک و بد
چیست با ایشان خان را این حسد
-
ور نمی دانندشان علم الیقین
چیست این بغض و حیل سازی و کین
-
ور بدانندی جزای رستخیز
چون زنندی خویش بر شمشیر تیز
-
بر تو می خندد مبین او را چنان
صد قیامت در درونستش نهان
-
دوزخ و جنت همه اجزای اوست
هرچه اندیشی تو او بالای اوست
-
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنک در اندیشه ناید آن خداست
-
بر در این خانه گستاخی ز چیست
گر همی دانند کاندر خانه کیست
-
ابلهان تعظیم مسجد می کنند
در جفای اهل دل جد می کنند
-
آن مجازست این حقیقت ای خران
نیست مسجد جز درون سروران
-
مسجدی کان اندرون اولیاست
سجده گاه جمله است آنجا خداست
-
تا دل اهل دلی نامد به درد
هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد
-
قصد جنگ انبیا می داشتند
جسم دیدند آدمی پنداشتند
-
در تو هست اخلاق آن پیشینیان
چون نمی ترسی که تو باشی همان
-
آن نشانیها همه چون در تو هست
چون تو زیشانی کجا خواهی برست