-
این سخن پایان ندارد مصطفی
عرضه کرد ایمان و پذرفت آن فتی
-
آن شهادت را که فرخ بوده است
بندهای بسته را بگشوده است
-
گشت مؤمن گفت او را مصطفی
که امشبان هم باش تو مهمان ما
-
گفت والله تا ابد ضیف توم
هر کجا باشم بهر جا که روم
-
زنده کرده و معتق و دربان تو
این جهان و آن جهان بر خوان تو
-
هر که بگزیند جزین بگزیده خوان
عاقبت درد گلویش ز استخوان
-
هر که سوی خوان غیر تو رود
دیو با او دان که هم کاسه بود
-
هر که از همسایگی تو رود
دیو بی شکی که همسایه ش شود
-
ور رود بی تو سفر او دوردست
دیو بد همراه و هم سفره ویست
-
ور نشیند بر سر اسپ شریف
حاسد ماهست دیو او را ردیف
-
ور بچه گیرد ازو شهناز او
دیو در نسلش بود انباز او
-
در نبی شارکهم گفتست حق
هم در اموال و در اولاد ای شفق
-
گفت پیغامبر ز غیب این را جلی
در مقالات نوادر با علی
-
یا رسول الله رسالت را تمام
تو نمودی هم چو شمس بی غمام
-
این که تو کردی دو صد مادر نکرد
عیسی از افسونش با عازر نکرد
-
از تو جانم از اجل نک جان ببرد
عازر ار شد زنده زان دم باز مرد
-
گشت مهمان رسول آن شب عرب
شیر یک بز نیمه خورد و بست لب
-
کرد الحاحش بخور شیر و رقاق
گفت گشتم سیر والله بی نفاق
-
این تکلف نیست نی ناموس و فن
سیرتر گشتم از آنک دوش من
-
در عجب ماندند جمله اهل بیت
پر شد این قندیل زین یک قطره زیت
-
آنچ قوت مرغ بابیلی بود
سیری معده چنین پیلی شود
-
فجفجه افتاد اندر مرد و زن
قدر پشه می خورد آن پیل تن
-
حرص و وهم کافری سرزیر شد
اژدها از قوت موری سیر شد
-
آن گدا چشمی کفر از وی برفت
لوت ایمانیش لمتر کرد و زفت
-
آنک از جوع البقر او می طپید
هم چو مریم میوه جنت بدید
-
میوه جنت سوی چشمش شتافت
معده چون دوزخش آرام یافت
-
ذات ایمان نعمت و لوتیست هول
ای قناعت کرده از ایمان به قول