-
اشتری گم کردی و جستیش چست
چون بیابی چون ندانی کان تست
-
ضاله چه بود ناقه گم کرده ای
از کفت بگریخته در پرده ای
-
آمده در بار کردن کاروان
اشتر تو زان میان گشته نهان
-
می دوی این سو و آن سو خشک لب
کاروان شد دور و نزدیکست شب
-
رخت مانده بر زمین در راه خوف
تو پی اشتر دوان گشته بطوف
-
کای مسلمانان که دیدست اشتری
جسته بیرون بامداد از آخری
-
هر که بر گوید نشان از اشترم
مژدگانی می دهم چندین درم
-
باز می جویی نشان از هر کسی
ریش خندت می کند زین هر خسی
-
که اشتری دیدیم می رفت این طرف
اشتری سرخی به سوی آن علف
-
آن یکی گوید بریده گوش بود
وآن دگر گوید جلش منقوش بود
-
آن یکی گوید شتر یک چشم بود
وآن دگر گوید ز گر بی پشم بود
-
از برای مژدگانی صد نشان
از گزافه هر خسی کرده بیان