-
کو ز آدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
-
عقبه ای زین صعب تر در راه نیست
ای خنک آنکش حسد همراه نیست
-
این جسد خانه حسد آمد بدان
از حسد آلوده باشد خاندان
-
گر جسد خانه حسد باشد ولیک
آن جسد را پاک کرد الله نیک
-
طهرا بیتی بیان پاکیست
گنج نورست ار طلسمش خاکیست
-
چون کنی بر بی حسد مکر و حسد
زان حسد دل را سیاهیها رسد
-
خاک شو مردان حق را زیر پا
خاک بر سر کن حسد را همچو ما
-
گفت لیلی را خلیفه کان توی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
-
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چون تو مجنون نیستی
-
هر که بیدارست او در خواب تر
هست بیداریش از خوابش بتر
-
چون بحق بیدار نبود جان ما
هست بیداری چو در بندان ما
-
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
-
نی صفا می ماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر
-
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد اومید و کند با او مقال
-
دیو را چون حور بیند او به خواب
پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
-
چونک تخم نسل را در شوره ریخت
او به خویش آمد خیال از وی گریخت
-
ضعف سر بیند از آن و تن پلید
آه از آن نقش پدید ناپدید
-
مرغ بر بالا و زیر آن سایه اش
می دود بر خاک پران مرغ وش
-
ابلهی صیاد آن سایه شود
می دود چندانک بی مایه شود
-
بی خبر کان عکس آن مرغ هواست
بی خبر که اصل آن سایه کجاست
-
تیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جست و جو
-
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت
-
سایه یزدان چو باشد دایه اش
وا رهاند از خیال و سایه اش
-
سایه یزدان بود بنده خدا
مرده او زین عالم و زنده خدا
-
دامن او گیر زوتر بی گمان
تا رهی در دامن آخر زمان
-
کیف مد الظل نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
-
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا احب الآفلین گو چون خلیل
-
رو ز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب
-
ره ندانی جانب این سور و عرس
از ضیاء الحق حسام الدین بپرس
-
ور حسد گیرد ترا در ره گلو
در حسد ابلیس را باشد غلو