-
اندر آن وادی گروهی از عرب
خشک شد از قحط بارانشان قرب
-
در میان آن بیابان مانده
کاروانی مرگ خود بر خوانده
-
ناگهانی آن مغیث هر دو کون
مصطفی پیدا شد از ره بهر عون
-
دید آنجا کاروانی بس بزرگ
بر تف ریگ و ره صعب و سترگ
-
اشترانشان را زبان آویخته
خلق اندر ریگ هر سو ریخته
-
رحمش آمد گفت هین زوتر روید
چند یاری سوی آن کثبان دوید
-
گر سیاهی بر شتر مشک آورد
سوی میر خود به زودی می برد
-
آن شتربان سیه را با شتر
سوی من آرید با فرمان مر
-
سوی کثبان آمدند آن طالبان
بعد یکساعت بدیدند آنچنان
-
بنده ای می شد سیه با اشتری
راویه پر آب چون هدیه بری
-
پس بدو گفتند می خواند ترا
این طرف فخر البشر خیر الوری
-
گفت من نشناسم او را کیست او
گفت او آن ماه روی قندخو
-
نوعها تعریف کردندش که هست
گفت مانا او مگر آن شاعرست
-
که گروهی را زبون کرد او بسحر
من نیایم جانب او نیم شبر
-
کش کشانش آوریدند آن طرف
او فغان برداشت در تشنیع و تف
-
چون کشیدندش به پیش آن عزیز
گفت نوشید آب و بردارید نیز
-
جمله را زان مشک او سیراب کرد
اشتران و هر کسی زان آب خورد
-
راویه پر کرد و مشک از مشک او
ابر گردون خیره ماند از رشک او
-
این کسی دیدست کز یک راویه
سرد گردد سوز چندان هاویه
-
این کسی دیدست کز یک مشک آب
گشت چندین مشک پر بی اضطراب
-
مشک خود روپوش بود و موج فضل
می رسید از امر او از بحر اصل
-
آب از جوشش همی گردد هوا
و آن هوا گردد ز سردی آبها
-
بلک بی علت و بیرون زین حکم
آب رویانید تکوین از عدم
-
تو ز طفلی چون سببها دیده ای
در سبب از جهل بر چفسیده ای
-
با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها زان مایلی
-
چون سببها رفت بر سر می زنی
ربنا و ربناها می کنی
-
رب می گوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی ای عجب
-
گفت زین پس من ترا بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دمدمه
-
گویدش ردوا لعادوا کار تست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
-
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
-
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو می خوانی مرا
-
قافله حیران شد اندر کار او
یا محمد چیست این ای بحر خو
-
کرده ای روپوش مشک خرد را
غرقه کردی هم عرب هم کرد را