-
کدیه می کنم سبک بشنو
خبر عشق می دهم بگرو
-
نفسی با خودم قرینی ده
که به میزان نهند با زر جو
-
تو نوی بخش و بنده تو کهن
کهنم را به یک نظر کن نو
-
پیشه کیمیا خود این باشد
که مس تیره را ببخشد ضو
-
کرمت را بگوی تا بدهد
درخور شام بنده روغن عو
-
ای دل آن شاه سوی بی سویی است
خلق هرسو دند تو کم دو
-
فکر مردم به هر سوی گرواست
تو بلاحول فکر را کن خو
-
بی سوی عالمی است بس عالی
شش جهت وادییست بس درگو
-
کار امروز را مگو فردا
تا نه حسرت خوری نه گویی لو
-
چشمکت می زند رقیب غیور
چشم ازو بر مگیر لاتطغو
-
شمس تبریز خضر عین یقین
وارهان خلق را ز عین السو
-
-
قصابی سوی گولی گوشت انداخت
چو دیدش زفت گوشت گاو پنداشت
-
یکی ران دگر سوی وی افکند
بگفتا گاو مرده ست این زهی گند
-
خدا بخشید آنچ اسباب کامست
تو گفتی چیست این خود داد عامست
-
کنون شد عام کان با تو بپیوست
نجس شد چونک در کردی درو دست
-
نسازد گول را بخل و سخاوت
که گردد هر دوش مایه عداوت
-
گریز از گول اندر سور و ماتم
چو عیسی ای پدر والله اعلم