-
مکر دیگر آن وزیر از خود ببست
وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست
-
در مریدان در فکند از شوق سوز
بود در خلوت چهل پنجاه روز
-
خلق دیوانه شدند از شوق او
از فراق حال و قال و ذوق او
-
لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دوتو
-
گفته ایشان نیست ما را بی تو نور
بی عصاکش چون بود احوال کور
-
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش ازین ما را مدار از خود جدا
-
ما چو طفلانیم و ما را دایه تو
بر سر ما گستران آن سایه تو
-
گفت جانم از محبان دور نیست
لیک بیرون آمدن دستور نیست
-
آن امیران در شفاعت آمدند
وان مریدان در شناعت آمدند
-
کین چه بدبختیست ما را ای کریم
از دل و دین مانده ما بی تو یتیم
-
تو بهانه می کنی و ما ز درد
می زنیم از سوز دل دمهای سرد
-
ما به گفتار خوشت خو کرده ایم
ما ز شیر حکمت تو خورده ایم
-
الله الله این جفا با ما مکن
خیر کن امروز را فردا مکن
-
می دهد دل مر ترا کین بی دلان
بی تو گردند آخر از بی حاصلان
-
جمله در خشکی چو ماهی می طپند
آب را بگشا ز جو بر دار بند
-
ای که چون تو در زمانه نیست کس
الله الله خلق را فریاد رس