-
همچو مجنون کو سگی را می نواخت
بوسه اش می داد و پیشش می گداخت
-
گرد او می گشت خاضع در طواف
هم جلاب شکرش می داد صاف
-
بوالفضولی گفت ای مجنون خام
این چه شیدست این که می آری مدام
-
پوز سگ دایم پلیدی می خورد
مقعد خود را بلب می استرد
-
عیبهای سگ بسی او بر شمرد
عیب دان از غیب دان بویی نبرد
-
گفت مجنون تو همه نقشی و تن
اندر آ و بنگرش از چشم من
-
کین طلسم بسته مولیست این
پاسبان کوچه لیلیست این
-
همنشین بین و دل و جان و شناخت
کو کجا بگزید و مسکن گاه ساخت
-
او سگ فرخ رخ کهف منست
بلک او هم درد و هم لهف منست
-
آن سگی که باشد اندر کوی او
من به شیران کی دهم یک موی او
-
ای که شیران مر سگانش را غلام
گفت امکان نیست خامش والسلام
-
گر ز صورت بگذرید ای دوستان
جنتست و گلستان در گلستان
-
صورت خود چون شکستی سوختی
صورت کل را شکست آموختی
-
بعد از آن هر صورتی را بشکنی
همچو حیدر باب خیبر بر کنی
-
سغبه صورت شد آن خواجه سلیم
که به ده می شد بگفتاری سقیم
-
سوی دام آن تملق شادمان
همچو مرغی سوی دانه امتحان
-
از کرم دانست مرغ آن دانه را
غایت حرص است نه جود آن عطا
-
مرغکان در طمع دانه شادمان
سوی آن تزویر پران و دوان
-
گر ز شادی خواجه آگاهت کنم
ترسم ای ره رو که بیگاهت کنم
-
مختصر کردم چو آمد ده پدید
خود نبود آن ده ره دیگر گزید
-
قرب ماهی ده بده می تاختند
زانک راه ده نکو نشناختند
-
هر که در ره بی قلاوزی رود
هر دو روزه راه صدساله شود
-
هر که تازد سوی کعبه بی دلیل
همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
-
هر که گیرد پیشه ای بی اوستا
ریش خندی شد بشهر و روستا
-
جز که نادر باشد اندر خافقین
آدمی سر بر زند بی والدین
-
مال او یابد که کسبی می کند
نادری باشد که بر گنجی زند
-
مصطفایی کو که جسمش جان بود
تا که رحمن علم القرآن بود
-
اهل تن را جمله علم بالقلم
واسطه افراشت در بذل کرم
-
هر حریصی هست محروم ای پسر
چون حریصان تگ مرو آهسته تر
-
اندر آن ره رنجها دیدند و تاب
چون عذاب مرغ خاکی در عذاب
-
سیر گشته از ده و از روستا
وز شکرریز چنان نا اوستا