-
کرده او کرده شاهست لیک
پیش ضعفم بد نماینده ست نیک
-
آنچ عین لطف باشد بر عوام
قهر شد بر نازنینان کرام
-
بس بلا و رنج می باید کشید
عامه را تا فرق را توانند دید
-
کین حروف واسطه ای یار غار
پیش واصل خار باشد خار خار
-
بس بلا و رنج بایست و وقوف
تا رهد آن روح صافی از حروف
-
لیک بعضی زین صدا کرتر شدند
باز بعضی صافی و برتر شدند
-
هم چو آب نیل آمد این بلا
سعد را آبست و خون بر اشقیا
-
هر که پایان بین تر او مسعودتر
جدتر او کارد که افزون دید بر
-
زانک داند کین جهان کاشتن
هست بهر محشر و برداشتن
-
هیچ عقدی بهر عین خود نبود
بلک از بهر مقام ربح و سود
-
هیچ نبود منکری گر بنگری
منکری اش بهر عین منکری
-
بل برای قهر خصم اندر حسد
یا فزونی جستن و اظهار خود
-
وآن فزونی هم پی طمع دگر
بی معانی چاشنی ندهد صور
-
زان همی پرسی چرا این می کنی
که صور زیتست و معنی روشنی
-
ورنه این گفتن چرا از بهر چیست
چونک صورت بهر عین صورتیست
-
این چرا گفتن سؤال از فایده ست
جز برای این چرا گفتن بدست
-
از چه رو فایده جویی ای امین
چون بود فایده این خود همین
-
پس نقوش آسمان و اهل زمین
نیست حکمت کان بود بهر همین
-
گر حکیمی نیست این ترتیب چیست
ور حکیمی هست چون فعلش تهیست
-
کس نسازد نقش گرمابه و خضاب
جز پی قصد صواب و ناصواب
-
من خلیل وقتم و او جبرئیل
من نخواهم در بلا او را دلیل
-
او ادب ناموخت از جبریل راد
که بپرسید از خیل حق مراد
-
که مرادت هست تا یاری کنم
ورنه بگریزم سبکباری کنم
-
گفت ابراهیم نی رو از میان
واسطه زحمت بود بعد العیان
-
بهر این دنیاست مرسل رابطه
مؤمنان را زانک هست او واسطه
-
هر دل ار سامع بدی وحی نهان
حرف و صوتی کی بدی اندر جهان
-
گرچه او محو حقست و بی سرست
لیک کار من از آن نازکترست