-
بعد از آن خوفی هلاک جان بده
مژده ها آمد که اینک گم شده
-
بانگ آمد ناگهان که رفت بیم
یافت شد گم گشته آن در یتیم
-
یافت شد واندر فرح در بافتیم
مژدگانی ده که گوهر یافتیم
-
از غریو و نعره و دستک زدن
پر شده حمام قد زال الحزن
-
آن نصوح رفته باز آمد به خویش
دید چشمش تابش صد روز بیش
-
می حلالی خواست از وی هر کسی
بوسه می دادند بر دستش بسی
-
بد گمان بردیم و کن ما را حلال
گوشت تو خوردیم اندر قیل و قال
-
زانک ظن جمله بر وی بیش بود
زانک در قربت ز جمله پیش بود
-
خاص دلاکش بد و محرم نصوح
بلک هم چون دو تنی یک گشته روح
-
گوهر ار بردست او بردست و بس
زو ملازم تر به خاتون نیست کس
-
اول او را خواست جستن در نبرد
بهر حرمت داشتش تاخیر کرد
-
تا بود کان را بیندازد به جا
اندرین مهلت رهاند خویش را
-
این حلالیها ازو می خواستند
وز برای عذر برمی خاستند
-
گفت بد فضل خدای دادگر
ورنه زآنچم گفته شد هستم بتر
-
چه حلالی خواست می باید ز من
که منم مجرم تر اهل زمن
-
آنچ گفتندم ز بد از صد یکیست
بر من این کشفست ار کس را شکیست
-
کس چه می داند ز من جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلم یکی
-
من همی دانم و آن ستار من
جرمها و زشتی کردار من
-
اول ابلیسی مرا استاد بود
بعد از آن ابلیس پیشم باد بود
-
حق بدید آن جمله را نادیده کرد
تا نگردم در فضیحت روی زرد
-
باز رحمت پوستین دوزیم کرد
توبه شیرین چو جان روزیم کرد
-
هر چه کردم جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
-
هم چو سرو و سوسنم آزاد کرد
هم چو بخت و دولتم دلشاد کرد
-
نام من در نامه پاکان نوشت
دوزخی بودم ببخشیدم بهشت
-
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من
-
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
-
در بن چاهی همی بودم زبون
در همه عالم نمی گنجم کنون
-
آفرینها بر تو بادا ای خدا
ناگهان کردی مرا از غم جدا
-
گر سر هر موی من یابد زبان
شکرهای تو نیاید در بیان
-
می زنم نعره درین روضه و عیون
خلق را یا لیت قومی یعلمون