-
مغنی ره باستانی بزن
مغانه نوای مغانی بزن
-
من بینوا را به آن یک نوا
گرامی کن و گرمتر کن هوا
-
***
-
***
-
***
-
گزین فیلسوف جهان آزمای
سخن را چنین کرد برقع گشای
-
که قبطی زنی بود در ملک شام
زمیری پدر ماریه ش کرده نام
-
بسی قلعه نامور داشته
ز بیداد بد خواه بگذاشته
-
بدو گشته بدخواه او چیره دست
به کارش درآورده گیتی شکست
-
چو کارش ز دشمن به جان آمده
به درگاه شاه جهان آمده
-
بدان تا بخواهد ز شه داد خویش
شود خرم از ملک آباد خویش
-
به دستور شه برد خود را پناه
بدان داوری گشت ازو دادخواه
-
چو دیدش که دستور دانش پژوه
دهد درس دانش به چندین گروه
-
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش آموزی آسان شده
-
دل از قصه داد و بیداد شست
به تعلیم دانش کمر بست چست
-
به خدمتگری پیش دانای دهر
پرستنده ای گشت گستاخ بهر
-
ز دیگر کنیزان پائین پرست
جز او کس نشد محرم آب دست
-
ز پرهیزگاری که بود استاد
نظر بست هر گه که او رخ گشاد
-
ز دستی چنان کاب از او می چکید
جز آبی که بر دستش آمد ندید
-
چو زن دید کاستاد پرهیزگار
ز کافور او گشت کافور خوار
-
ز میلی که باشد زنان را به مرد
هوای دلش گشت یکباره سرد
-
منش داد در دانش آموختن
به سامان شد از دانش اندوختن
-
ارسطوی دانا بدان دلنواز
در دانش خویش بگشاد باز
-
بسی در بران در ناسفته سفت
بسی گفتنیهای ناگفته گفت
-
از آن علم کاسان نیاید بدست
یکایک خبردادش از هر چه هست
-
زن دانش آموز دانش سرشت
چو لوحی ز هر دانشی در نبشت
-
سوی کشور خویشتن کرد رای
که رسم نیا را بیارد بجای
-
بدان داوری دستگاهی نداشت
به آیین خود برگ راهی نداشت
-
چو دستور دانا چنین دید کار
که بی گنج نتوان شدن شهریار
-
بران جوهر انداخت اکسیر زر
به اکسیر خود کردش اکسیر گر
-
بدان کیمیا ماریه میر گشت
لقب نامه علم اکسیر گشت
-
چو از دانش خویش دستور شاه
به گنجی چنان دادش آن دستگاه
-
به دستوری شه سوی کشورش
فرستاد با گنج و با لشگرش
-
شتابنده چون سوی کشور شتافت
به آهستگی مملکت بازیافت
-
چنان گشت مستغنی از ساو و باج
که برداشت از کشور خود خراج
-
به اکسیر کاری چنان شد تمام
که کردی زر پخته از سیم خام
-
ز بس زر که آن سیم تن ساز کرد
در گنج برخاکیان باز کرد
-
چه زر در ترازوی آن کس چه سنگ
که آرد زر بی ترازو به چنگ
-
ز لشگر گهش کس نیامد بدست
که بر بارگی نعلی از زر نبست
-
به درگاه او هر که سر داشتی
اگر خر بدی زین زر داشتی
-
ز بس زر که بر زیور انباشتند
سگان را به زنجیر زر داشتند
-
گروهی حکیمان دانش پرست
ز اسباب دنیا شده تنگدست
-
از آن گنج پنهان خبر یافتند
به دیدار گنجینه بشتافتند
-
نمودند خواهش بدان کان گنج
که درویشی آورد ما را به رنج
-
ندانیم چون دیگران پیشه ای
مگر در جهان کردن اندیشه ای
-
ز کسب جهان دامن افشانده ایم
به قوت یکی روز درمانده ایم
-
تواند که بانوی عاجز نواز
گشاید به ما بر در گنج باز
-
درآموزد از رای و تدبیر خویش
به ما چیزی از علم اکسیر خویش
-
جهان را چنین گنج گوهر بسیست
کلید در گنج با هر کسیست
-
مگر قوت را چاره سازی کنیم
ز خلق جهان بی نیازی کنیم
-
زن کار پیرای روشن ضمیر
بدان خواسته گشت خواهش پذیر
-
یکی منظری بود با آب و رنگ
مقرنس برآورده از خاره سنگ
-
عروسانه بر شد بران جلوه گاه
پرندی سیه بسته بر گرد ماه
-
برآموده چون نرگس و مشک و بید
به موی سیه مهره های سپید
-
صلیبی دو گیسوی مشگین کمند
در آن مهره آورده با پیچ و بند
-
به نظارگان گفت گیسوی من
ببینید در طاق ابروی من
-
نمودار اکسیر پنهانیم
ببینید در صبح پیشانیم
-
نیوشندگان را در آن داوری
غلط شد زبان زان زبان آوری
-
یکی گفت اشارت بدان مهره بود
که شفاف و تابنده چون زهره بود
-
یکی راز پوشیده از موی جست
که آن مهره با موی دید از نخست
-
گرفتند هر یک پی آن پیشه را
خلافی پدید آمد اندیشه را
-
از آن قصه هر یک دمی می شمرد
به فرهنگ دانا کسی پی نبرد
-
دگر روز خواهش برآراستند
در آن باب فصلی دگر خواستند
-
پری روی بر طاق منظر نشست
نشاند آن تنی چند را زیر دست
-
سخن راند از گنج درخواسته
چو سربسته گنجی برآراسته
-
حدیث سر کوه و مردم گیا
که سازند از او زیرکان کیمیا
-
همان سنگ اعظم که کان زرست
سخن بین که چون کیمیا پرورست
-
به پوشیدگی کرد رمزی پدید
در او آهنین قفل زرین کلید
-
به دانا رسید این سخن گنج یافت
به نادان رسید انده و رنج یافت
-
گر آن کیمیا را گهر در گیاست
گیای قلم گوهر کیمیاست
-
از آن کیمیا با همه چربدست
دریغی نه چندانکه خواهند هست
-
کسی را بود کیمیا در نورد
که او عشوه کیمیاگر نخورد
-
***
-
شنیدم خراسانیی بود چست
به بغداد شد چون شدش کار سست
-
دمی چند بر کار کردای شگفت
خراسانی آمد دمش در گرفت
-
از آن دم که اهل خراسان کنند
به بغدادیان بازی آسان کنند
-
هزارش عدد بود مصری چو موم
زری که آنچنان زر نباشد به روم
-
به سوهان یکایک همه خرد سود
بر آمیختش با گل سرخ زود
-
وزان سرخ گل مهره ای چند ساخت
به آن مهره ها بین که چون مهره باخت
-
به عطاری آن مهره ها بر شمرد
به مهر خود آن مهره او را سپرد
-
که این مهره در حقه ای نه به راز
زهی مهره دزد و زهی مهره باز
-
به دیناری این بر تو بفروختم
وزو کیسه سود بردوختم
-
چو وقت آید این را که داری برنج
بده بازخرم زهی کان گنج
-
بپرسید عطار کاین را چه نام
بگفتا طبریک سخن شد تمام
-
ز دکان عطار چون بازگشت
به افسونگری کیمیا ساز گشت
-
به دارالخلافه خبر باز داد
که اکسیریی آمدست اوستاد
-
منم واصل کیمیا در نهفت
به گوهرشناسی کسم نیست جفت
-
عملهای من چون درآید به کار
یکی ده کند ده صد و صد هزار
-
درستی صدم داد باید نخست
که گردد هزار از من آن صد درست
-
همان استواران مردم شناس
به من برگمارند و دارند پاس
-
گرآید زمن دستکاری شگرف
نیارند با من در این کار حرف
-
وگر خواهم از راستی درگذشت
ز من خون و سر وز شما تیغ و طشت
-
خلیفه چو اکسیر سازی شنید
به عشوه زری داد و زرقی خرید
-
به افسون روباهی آن شیر مرد
زر پخته را بر می خام خورد
-
چو ده گانه ای ماند ازان زر بجای
دران دستکاری بیفشرد پای
-
یکی کوره ای ساخت چون زر گران
زهر داروئی کرد چیزی دران
-
فرستاد در شهر بالا و پست
طبریک طلب کرد و نامد بدست
-
هم آخر رقیبان آن کارگاه
به عطار پیشینه بردند راه
-
گل سرخ او را به دینار زرد
خریدند و بردند نزدیک مرد
-
خراسانی آن مهره ها کرد خرد
نمود آشکارا یکی دستبرد
-
به کوره درافکند و آتش دمید
بجا ماند زر وان دگرها رمید
-
سبیکه فرو ریخت درنای تنگ
برآمد زر سرخ یاقوت رنگ
-
به گوش خلیفه رسید این سخن
که نقد نو آمد ز کان کهن
-
زری دید با سود همره شده
دران کدخدائی یکی ده شده
-
به امید گنجی چنان گوهری
بسی کرد با او نوازش گری
-
از آن مغربی زر مصری عیار
فرستاد نزدیک او ده هزار
-
که این را به کار آورای نیک رای
که من حق آن با تو آرم بجای
-
کشند استواران ما از تو دست
که نزدیک ما استواریت هست
-
دران آزمایش چو چست آمدی
به میزان معنی درست آمدی
-
خراسانی آن گنج بستد به ناز
چو هندو کمر بست بر ترکتاز
-
گریزان ره خانه را پی گرفت
شبی چند با عاملان می گرفت
-
بخفت و به خفتن به خسباندشان
چو برخاست بر خاک بنشاندشان
-
ستوران تازی غلامان کار
به اندازه بخرید و بر بست بار
-
به راهی که دیده نشانش ندید
چنان شد که کس در جهانش ندید
-
خلیفه چو آگاه شد زین فریب
که برد آن خراسانی آن زر و زیب
-
حدیث طبریک به یاد آمدش
جز آن هر چه بشنید باد آمدش
-
خبر بازجست از طبریک فروش
بخندید کان طنزش آمد به گوش
-
طبریک چو تصحیف سازد دبیر
بیاموز معنی و معنیش گیر
-
هر افسون کز افسونگری بشنوی
نگر تا به افسون او نگروی
-
در این داوری هیچکس دم نزد
که در بازی کیمیا کم نزد
-
***
-
سکندر به یونان خبردار شد
که بر گنج زرماریه مار شد
-
به شه باز گفتند کان ماده شیر
به صید افکنی گشت خواهد دلیر
-
زنی کار دانست و سامان شناس
نداند کسی سیم او را قیاس
-
ز پوشیده گنجی خبر داشتست
به آن گنج گیتی بینباشتست
-
به افسونگری سنگ را زر کند
صدف ریزه را لؤلؤ تر کند
-
از آن بیشتر گنج زر ساختست
که قارون به خاک اندر انداختست
-
گرش سر نبرد سر تیغ شاه
جهان زود گیرد به گنج و سپاه
-
سپاه آورد دشمنان را به رنج
سپاهی نگردد مگر گرد گنج
-
به آزار او شه شتابنده گشت
ز گرمی چو خورشید تابنده گشت
-
به تدبیر آن شد کزان جان پاک
به تدبیر دشمن برآرد هلاک
-
چو از آتش خشم شاهنشهی
به دستور دانا رسید آگهی
-
بسی چید بر خدمت شهریار
بسی چربی آورد با او به کار
-
که آن زن زنی پارسا گوهرست
جهانجوی را کمترین چاکرست
-
کمر بسته توست در ملک شام
به گوهر کنیز و به خدمت غلام
-
بسی گشت چون چاکران گرد من
به چندین هنر گشت شاگرد من
-
منش دل به دانش برافروختم
نهانی در او چیزی آموختم
-
که چندان به دست آرد از برگ و ساز
که گردد ز خلق جهانی نیاز
-
بر او طالعی دیدم آراسته
خبر داده از گنج و از خواسته
-
جز او هر که این صنعت آرد به کار
جوی نارد از گنج او در شمار
-
به هشیاری طالع مال سنج
بجز ماریه کس نشد مار گنج
-
کنون کان کفایت به دست آمدش
بجای نیاکان نشست آمدش
-
چو شه پوزش رای دستور یافت
دل خویش از آن داوری دور یافت
-
چو دستور گرد از دل شه ربود
سوی ماریه کس فرستاد زود
-
بفرمود تا عذر شاه آورد
همان قاصدی سر به راه آورد
-
زن کاردان چون شنید این سخن
گشاد از زر تازه گنج کهن
-
فرستاده ای را برآراست کار
فرستاد گنجی سوی شهریار
-
که چندین ترازوی گنجینه سنج
به یکجای چندان ندیدست گنج
-
چو بر گنج دادن دلش راه برد
هلاک از خود و کینه از شاه برد
-
درم دادن آتش کشد کینه را
نشاند ز دل خشم دیرینه را
افسانه ماریه قبطیه
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/افسانه-ماریه-قبطیه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(75000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(75000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(75000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(75000 تومان)
کاردان
- کاردان
- خردمند، کارآزموده