-
مغنی بساز ازدم جان فزای
کلیدی که شد گنج گوهر گشای
-
برین در مگر چون کلید آوری
ازو گنج گوهر پدید آوری
-
***
-
***
-
***
-
چو میوه رسیده شود شاخ را
کدیور فرامش کند کاخ را
-
ز بس میوه باغ آراسته
زمین محتشم گردد از خواسته
-
ز شادی لب پسته خندان شود
رطب بر لبش تیز دندان شود
-
شود چهره نار افروخته
چو تاجی در او لعلها دوخته
-
رخ سرخ سیب اندر آید به غنج
به گردن کشی سر برآرد ترنج
-
عروسان رز را زمی گشته مست
همه سیب و نارنج بینی به دست
-
ز بس نار کاورده بستان ز شاخ
پر از نار پستان شده کوی و کاخ
-
به دزدی هم از شاخ انجیردار
در آویخته مرغ انجیر خوار
-
ز بی روغنی خاک بادام دوست
ز سر کنده بادام را مغز و پوست
-
لب لعل عناب شکر شکن
زده بوسه بر فندق بی دهن
-
درختان مگر سور می ساختند
که عناب و فندق برانداختند
-
ز سرمستی انگور مشگین کلاه
برانگشت پیچیده زلف سیاه
-
کدو بر کشیده طرب رود را
گلوگیر کشته به امرود را
-
سبدهای انگور سازنده می
زروی سبد کش برآورده خوی
-
شده خوشه پالوده سر تا به دم
ز چرخشت شیرش شده سوی خم
-
لب خم برآورده جوش و نفیر
هم از بوی شیره هم از بوی شیر
-
درین فصل کافاق را سور بود
سکندر ز سوری چنان دور بود
-
بیابآن و وادی و دریا و کوه
شب و روز می گشت با آن گروه
-
بسی خلق را از ره صلح و جنگ
برون آورید از گذرهای تنگ
-
چو پیمانه عمرش آمد به سر
بر او نیز هم تنگ شد رهگذر
-
جهان را به آمد شدن هر که هست
دولختی دری دید لختی شکست
-
ازین سرو شش پهلوی هفت شاخ
که بالاش تنگست و پهلو فراخ
-
چنانش آمد آواز هاتف به گوش
کزین بیشتر سوی بیشی مکوش
-
رساندی زمین را به آخر نورد
سوی منزل اولین باز گرد
-
سکندر چو بر خط نگارد دبیر
بود پنج حرف این سخن یادگیر
-
بسست اینکه بر کوه و دریای ژرف
زدی پنج نوبت بدین پنج حرف
-
زکار جهان پنجه کوتاه کن
سوی خانه تا پنج مه راه کن
-
مگر جان به یونان بری زین دیار
نیوشنده مست شد هوشیار
-
بترسید و گوشی برآواز داشت
از آن خوش رکابی عنان بازداشت
-
به شایستگان راز معلوم کرد
وز آنجا گرایش سوی روم کرد
-
به خشکی و تری و دریا و دشت
بسی راه و بی راه را در نوشت
-
به کرمان رسید از کنار جهان
ز کرمان درآمد به کرمانشهان
-
وز آنجا به بابل برون برد راه
ز بابل سوی روم زد بارگاه
-
چو آمد ز بابل سوی شهر زور
سلامت شد از پیکر شاه دور
-
به سستی درآمد تک بارگی
ز طاقت فرو ماند یک بارگی
-
بکوشید کارد سوی روم رای
فرو بسته شد شخص را دست و پای
-
گمان برد کابی گزاینده خورد
در و زهر و زهر اندر و کار کرد
-
نهیب توهم تنش را گداخت
نشد کارگر هر علاجی که ساخت
-
دو اسبه فرستاد قاصد ز پیش
به یونان زمین پیش دستور خویش
-
که بشتاب و تعجیل کن سوی من
مگر بازبینی یکی روی من
-
همان زیرکان را که کار آگهند
بیاور اگر صد و گر پنجهند
-
چو قاصد به دستور دانا رسید
در بسته را جست با خود کلید
-
ندید آنچه زو رستگاری بود
درو نقش امیدواری بود
-
همه زیرکان را ز یونان و روم
طلب کرد و آمد بدان مرز و بوم
-
هم از ره درآمد بر شهریار
به روزی نه کان روز بود اختیار
-
تن شاه را بر زمین دید پست
به رنجی که نتوان از آن رنج رست
-
پس آنگاه زد بوسه بر دست شاه
بمالیدش انگشت بر نبضگاه
-
چو اندازه نبض دید از نخست
نشان از دلیلی دگر بازجست
-
بفرمود از آنجا که در خورد بود
دوائی که داروی آن درد بود
-
دواگر بود جمله آب حیات
وفا چون کند چون درآید وفات
-
جهانجوی را کار از آن درگذشت
که رنجش به راحت کند بازگشت
-
از آن مایه کز خانه اصل برد
ودیعت به خواهندگان می سپرد
-
جهان چون زرش داد در دیک خاص
خلاصی که از خاک باید خلاص
-
وجودش که ساکن شد از تاختن
درآمد به برگ عدم ساختن
-
شکر خنده شمعی که جان می نواخت
چو شمع و شکر ز آب و آتش گداخت
-
برآمد یکی باد و زد بر چراغ
فرو ریخت برگ از درختان باغ
-
نه سبزی رها کرد بر شاخ سرو
نه پر ماند بر نوبهاری تذرو
-
فروزنده گلهای با بوی مشک
فرو پژمریدند بر خاک خشک
-
سکندر که بر سفت مه زین نهاد
ز نالندگی سر به بالین نهاد
بازگشتن اسکندر از حد شمال به عزم روم
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/بازگشتن-اسکندر-از-حد-شمال-به-عزم-روم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(32000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(32000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(32000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(32000 تومان)