-
لیلی پس پرده عماری
در پرده دری ز پرده داری
-
از پرده نام و ننگ رفته
در پرده نای و چنگ رفته
-
نقل دهن غزل سرایان
ریحانی مغز عطر سایان
-
نقل دهن غزل سرایان
ریحانی مغز عطر سایان
-
در پرده عاشقان خنیده
زخم دف مطربان چشیده
-
افتاده چو زلف خویش درتاب
بی مونس و بیقرار و بیخواب
-
مجنون رمیده نیز در دشت
سرگشته چو بخت خویش می گشت
-
بی عذر همی دوید عذرا
در موکب وحشیان صحرا
-
بوری به هزار زور می راند
بیتی به هزار درد می خواند
-
بر نجد شدی ز تیر وجدی
شیخانه ولی نه شیخ نجدی
-
بر زخمه عشق کوفتی پای
وز صدمه آه روفتی جای
-
هر عاشق کاه وی شنیدی
هر جامه که داشتی دریدی
-
از نرم دلان ملک آن بوم
بود آهنی آب داده چون موم
-
نوفل نامی که از شجاعت
بود آنطرفش به زیر طاعت
-
لشگر شکنی به زخم شمشیر
در مهر غزال و در غضب شیر
-
هم حشمت گیر و هم حشم دار
هم دولتمند و هم درم دار
-
روزی ز سر قوی سلاحی
آمد به شکار آن نواحی
-
در رخنه غارهای دلگیر
می گشت به جستجوی نخجیر
-
دید آبله پای دردمندی
بر هر موئی ز مویه بندی
-
محنت زده غریب و رنجور
دشمن کامی ز دوستان دور
-
وحشی شده از میان مردم
وحشی دو سه اوفتاده دردم
-
پرسید ز خوی و از خصالش
گفتند چنانکه بود حالش
-
کز مهر زنی بدین حزینی
دیوانه شد این چنین که بینی
-
گردد شب و روز بیت گویان
آن غالیه را زیاد جویان
-
هر باد که بوی او رساند
صد بیت و غزل بدو بخواند
-
هر ابر کزان دیار پوید
شعری چو شکر بدو بگوید
-
آیند مسافران زهر بوم
بینند در این غریب مظلوم
-
آرند شراب یا طعامی
باشد که بدو دهند جامی
-
گیرد به هزار جهد یک جام
وان نیز به یاد آن دلارام
-
در کار همه شمارش اینست
اینست شمار کارش اینست
-
نوفل چو شنید حال مجنون
گفتا که ز مردمی است اکنون
-
کاین دل شده را چنانکه دانم
کوشم که به کام دل رسانم
-
از پشت سمند خیزران دست
ران بازگشاد و بر زمین جست
-
آنگاه ورا به پیش خود خواند
با خویشتنش به سفره بنشاند
-
می گفت فسانهای گرمش
چندانکه چو موم کرد نرمش
-
گوینده چو دیدگان جوانمرد
بی دوست نواله ای نمی خورد
-
هرچه آن نه حدیث دوست بودی
گر خود همه مغز پوست بودی
-
از هر نمطی که قصه می خواند
جز در لیلی سخن نمی راند
-
وان شیفته زره رمیده
زآنها که شنیده آرمیده
-
خوشدل شد و آرمیده با او
هم خورد و هم آشمید با او
-
با او به بدیهه خوش درآمد
چون دید حریف خوش برآمد
-
می زد جگرش چو مغز برجوش
می خواند قصیدهای چون نوش
-
بر هر سخنی به خنده خوش
می گفت بدیهه ای چو آتش
-
وان چرب سخن به خوش جوابی
می کرد عمارت خرابی
-
کز دوری آن چراغ پرنور
هان تا نشوی چو شمع رنجور
-
کورا به زر و به زور بازو
گردانم با تو هم ترازو
-
گر مرغ شود هوا بگیرد
هم چنگ منش قفا بگیرد
-
گر باشد چو شراره در سنگ
از آهنش آورم فرا چنگ
-
تا همسر تو نگردد آن ماه
از وی نکنم کمند کوتاه
-
مجنون ز سر امیدواری
می کرد به سجده حق گزاری
-
کاین قصه که عطر سای مغزست
گر رنگ و فریب نیست نغزست
-
او را به چو من رمیده خوئی
مادر ندهد به هیچ روئی
-
گل را نتوان به باد دادن
مه زاده به دیو زاد دادن
-
او را سوی ما کجا طوافست
دیوانه و ماه نو گزافست
-
شستند بسی به چاره سازی
پیراهن ما نشد نمازی
-
کردند بسی سپید سیمی
از ما نشد این سیه گلیمی
-
گر دست ترا کرامتی هست
آن دسترسی بود نه زین دست
-
اندیشه کنم که وقت یاری
در نیمه رهم فروگذاری
-
ناآمده این شکار در شست
داری زمن وز کار من دست
-
آن باد که این دهل زبانی
باشد تهی از تهی میانی
-
گر عهد کنی بدانچه گفتی
مزدت باشد که راه رفتی
-
ور چشمه این سخن سرابست
بگذار مرا ترا ثوابست
-
تا پیشه خویش پیش گیرم
خیزم پی کار خویش گیرم
-
نوفل ز نفیر زاری او
شد تیز عنان به یاری او
-
بخشود بر آن غریب همسال
هم سال تهی نه بلکه هم حال
-
میثاق نمود و خورد سوگند
اول به خدائی خداوند
-
وانگه به رسالت رسولش
کایمان ده عقل شد قبولش
-
کز راه وفا به گنج و شمشیر
کوشم نه چو گرگ بلکه چون شیر
-
نه صبر بود نه خورد و خوابم
تا آنچه طلب کنم بیابم
-
لیکن به توام توقعی هست
کز شیفتگی رها کنی دست
-
بنشینی و ساکنی پذیری
روزی دو سه دل به دست گیری
-
از تو دل آتشین نهادن
وز من در آهنین گشادن
-
چون شیفته شربتی چنان دید
در خوردن آن نجات جان دید
-
آسود و رمیدگی رها کرد
با وعده آن سخن وفا کرد
-
می بود به صبر پای بسته
آبی زده آتشی نشسته
-
با او به قرار گاه او تاخت
در سایه او قرارگه ساخت
-
گرمابه زد و لباس پوشید
آرام گرفت و باده نوشید
-
بر رسم عرب عمامه در بست
با او به شراب و رود بنشست
-
چندین غزل لطیف پیوند
گفت از جهت جمال دلبند
-
نوفل به سرش ز مهربانی
می کرد چو ابر درفشانی
-
چون راحت پوشش و خورش یافت
آراسته شد که پرورش یافت
-
شد چهره زردش ارغوانی
بالای خمیده خیزرانی
-
وآن غالیه گون خط سیاهش
پرگار کشید کرد ماهش
-
زان گل که لطافت نفس داد
باد آنچه ربود باز پس داد
-
شد صبح منیر باز خندان
خورشید نمود باز دندان
-
زنجیری دشت شد خردمند
از بندی خانه دور شد بند
-
در باغ گرفت سبزه آرام
دادند بدست سرخ گل جام
-
مجنون به سکونت و گرانی
شد عاقل مجلس معانی
-
وان مهتر میهمان نوازش
می داشت به صد هزار نازش
-
بی طلعت او طرب نمی کرد
می جز به جمال او نمی خورد
-
ماهی دو سه در نشاط کاری
کردند به هم شراب خواری
-
***
-
روزی دو بدو نشسته بودند
شادی و نشاط می فزودند
-
مجنون ز شکایت زمانه
بیتی دو سه گفت عاشقانه
-
کای فارغ از آه دودناکم
بر باد فریب داده خاکم
-
صد وعده مهر داده بیشی
با نیم وفا نکرده خویشی
-
پذرفته که پیشت آورم نوش
پذرفته خویش کرده فرموش
-
آورده مرا به دلفریبی
وا داده بدست ناشکیبی
-
دادیم زبان به مهر و پیوند
و امروز همی کنی زبان بند
-
صد زخم زبان شنیدم از تو
یک مرهم دل ندیدم از تو
-
صبرم شد و عقل رخت بربست
دریاب و گرنه رفتم از دست
-
دلداری بی دلی نمودن
وانگه به خلاف قول بودن
-
دور اوفتد از بزرگواری
یاران به از این کنند یاری
-
قولی که در او وفا نه بینم
از چون تو کسی روا نه بینم
-
بی یار منم ضعیف و رنجور
چون تشنه ز آب زندگی دور
-
شرطست به تشنه آب دادن
گنجی به ده خراب دادن
-
گر سلسله مرا کنی ساز
ورنه شده گیر شیفته ای باز
-
گر لیلی را به من رسانی
ورنه نه من و نه زندگانی
رسیدن نوفل به مجنون
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/رسیدن-نوفل-به-مجنون
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(54000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(54000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(54000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(54000 تومان)