-
باید ساقی آن شیر شنگرف گون
که عکسش درآرد به سیماب خون
-
به من ده که سیماب خون گشته ام
به سیماب خون ناخنی رشته ام
-
***
-
***
-
***
-
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریز ریز
-
به زرین سخن گوهر آرم به چنگ
سر زیر دستان درآرم به سنگ
-
زر آن زور و زهره کی آرد به دست
که دارای دین را کند زیردست
-
زر از بهر مقصود زیور بود
چو بندش کنی بندی از زر بود
-
توانگر که باشد زرش زیر خاک
ز دزدان بود روز وشب ترسناک
-
تهی دست کاندیشه زر کند
تمنای گنجش توانگر کند
-
چو از زر تمنای زر بیشتر
توانگرتر آنکس که درویش تر
-
جهان آن جهان شد که درویش راست
که هم خویشتن را و هم خویش راست
-
شب و روز خوش میخورد بی هراس
نه از شحنه بیم و نه از دزد پاس
-
فراوان خزینه فراوان غمست
کمست انده آن را که دنیا کمست
-
***
-
گزارنده عقد گوهر کشان
خبر داد از آن گوهر زر فشان
-
که چون کرد سالار جمشید هوش
میی چند بر یاد نوشابه نوش
-
به ریحان و ریحانی دل فروز
بسر برد با خسروان چند روز
-
یکی روز بنشست بر عزم کار
بساطی برآراست چون نوبهار
-
حصاری چنان ز انجمن برکشید
که انجم در آن برج شد ناپدید
-
گرانمایگان سپه را بخواند
گرامی کنان هر یکی را نشاند
-
شدند انجمن کاردانان دهر
ز فرهنگ شه برگرفتند بهر
-
شه از قصه آرزوهای خویش
سخنها ز هر دستی آورد پیش
-
که دوشم چنان در دل آمد هوس
که جز با شما برنیارم نفس
-
به نیروی رای شما مهتران
جهان را نبینم کران تا کران
-
سوی روم ازین پیش بودم بسیچ
عنان مرا داد از آن چرخ پیچ
-
بر آنم که تا جمله مرز و بوم
نگردم نگردد سرم سوی روم
-
در آباد و ویران نشست آورم
همه ملک عالم به دست آورم
-
کنم دست پیچی به سنجابیان
زنم سکه بر سیم سقلابیان
-
به هر بوم و هر کشوری گر زمیست
ببینم که خوشدل کدام آدمیست
-
از آن خوشدلی بهره یابم مگر
که آهن بر آهن شود کارگر
-
نخستین خرامش در این کوچگاه
به البرز خواهم برون برد راه
-
وزان کوچ فرخ درآیم به دشت
ز صحرا به دریا کنم بازگشت
-
تماشای دریای خزران کنم
ز جرعه بر او گوهر افشان کنم
-
چو موکب درآرم به دریا کنار
کنم هفته ای مرغ و ماهی شکار
-
ببینم که تا عزم چون آیدم
زمانه کجا رهنمون آیدم
-
چه گوئید هر یک بر این داستان
که دولت نپیچد سر از راستان
-
زمین بوسه دادند یکسر سپاه
که تدبیر ما هست تدبیر شاه
-
کجا او نهد پای ما سر نهیم
ز فرمان او بر سر افسر نهیم
-
اگر آب و آتش کند جای ما
نگردد ز فرمان او رای ما
-
گر اندازد از کوه ما را به خاک
بیفتیم و در دل نداریم باک
-
ز شاه جهان راه برداشتن
ز ما خدمت شاه بگذاشتن
-
شه آسوده دل شد ز گفتارشان
نوازشگری کرد بسیارشان
-
بسیچید ره را به آهستگی
گشاد از خزینه در بستگی
-
غنی کرد گردنکشان را ز گنج
ز گوهر کشی لشگر آمد به رنج
-
جهاندار چون دید کز گنج و زر
غنیمت کشان را گران گشت سر
-
در آن پیش بینی خرد پیشه کرد
که لختی ز چشم بد اندیشه کرد
-
ز بس گنج و گوهر که دربار داشت
بهر جا که شد راه دشوار داشت
-
به کوه و به صحرا و سختی و رنج
سپاهش به گردون کشیدند گنج
-
چو در خاطر آمد جهانجوی را
که در چنبر آرد گلین گوی را
-
زمین را شود میل و منزل شناس
به تری و خشگی رساند قیاس
-
بداند زمین را که پست و بلند
درازاش چند است و پهناش چند
-
ز هر داد و بیدادی آگه شود
به راه آرد آن را که از ره شود
-
فرو شوید از دور بیداد را
رهاند ز خون خلق آزاد را
-
بهر بیم گاهی حصاری کند
ز بهر سرانجام کاری کند
-
ز دوری در آن ره شد اندیشناک
که دارد ره دور درد و هلاک
-
نباید که ضایع شود رنج او
شود روزی دشمنان گنج او
-
سپاه از غنیمت گرانبار دید
بترسید چون گنج بسیار دید
-
یکی آنکه سیران نکوشند سخت
که ترسند از ایشان ستانند رخت
-
دگر آنکه ناسیری آید به جنگ
دو دستی زند تیغ بر بوی رنگ
-
ز فرزانگان الهی پناه
صد و سیزده بود با او براه
-
همه انجمن ساز و انجم شناس
به تدبیر هر شغل صاحب قیاس
-
از آن جمله در حضرت شهریار
بلیناس فرزانه بود اختیار
-
بهر کار ازو چاره درخواستی
کزو کردن چاره برخاستی
-
ز دشواری راه و گنجی چنان
سخن راند با کارسنجی چنان
-
جوابش چنان آمد از پیش بین
که شه گنج پنهان کند در زمین
-
سپه نیز با شاه فرمان کنند
به ویرانها گنج پنهان کنند
-
ز بهر گواهی بهر گنجدان
طلسمی کند هریک از خود نشان
-
بدان تا چو آیند از راه دور
ز هر تیره چاهی برآرند نور
-
گواهی که بر گنج خویش آورند
نمودار پیشینه پیش آورند
-
شه این رای را عالم آرای دید
سپه را ملامت در این رای دید
-
به زیر زمین گنج را جای کرد
طلسمی بر آن گنج بر پای کرد
-
بفرمود تا هر کرا گنج بود
نهان کرد کز بردنش رنج بود
-
پراکنده هر یک در آن کوه و دشت
به گل گنج پوشید و خود بازگشت
-
جدا هر یکی برسر مال خویش
برانگیخت شکلی ز تمثال خویش
-
چنان بود شب بازی روزگار
که شه را دگرگون شد آموزگار
-
ز هنجار دیگر درآمد به روم
فرو ماند گنج اندران مرز و بوم
-
همان لشگرش را ز بس برگ و ساز
بدان گنج پنهان نیامد نیاز
-
ز بس گنج پیدا که دریافتند
سوی گنج پوشیده نشتافتند
-
چو در خانه روم کردند جای
ز شغل جهان در کشیدند پای
-
یکی دیگر سنگین برافراختند
به جمهور طاعتگهش ساختند
-
همه نسخت گنج نامه که بود
به دارنده دیر دادند زود
-
که تا هرکه اوباشد ایزد پرست
از آن نامه ها گنجی آرد به دست
-
هنوز اندران دیر دیرینه سال
بسی گنجنامه است از آن گنج و مال
-
کسانی که از راه خدمتگری
کنند آن صنم خانه را چاکری
-
از آن گنج نامه دهندش یکی
اگر بیش باشد وگر اندکی
-
بیایند و آن گنجدان بشکنند
وزان گنج پارنج خود برکنند
-
مگر داد دولت مرا پای رنج
که پایم فرو رفت ازینسان به گنج
رفتن اسکندر به کوه البرز
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/رفتن-اسکندر-به-کوه-البرز
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44500 تومان)
کاردانان
- کاردان
- خردمند، کارآزموده