-
ای شده خشنود به یکبارگی
چون خر و گاوی به علف خوارگی
-
فارغ ازین مرکز خورشید گرد
غافل از این دایره لاجورد
-
از پی صاحب خبرانست کار
بی خبرانرا چه غم از روزگار
-
بر سر کار آی چرا خفته ای
کار چنان کن که پذیرفته ای
-
مست چه خسبی که کمین کرده اند
کارشناسان نه چنین کرده اند
-
برنگر این پشته غم پیش بین
درنگر و عاجزی خویش بین
-
عقل تو پیریست فراموش کار
تا ز تو یاد آرد یادش بیار
-
گر شرف عقل نبودی ترا
نام که بردی که ستودی ترا
-
عقل مسیحاست ازو سر مکش
گرنه خری خر به وحل درمکش
-
یا بره عقل برو نور گیر
یا ز درش دامن خود دور گیر
-
مست مکن عقل ادب ساز را
طعمه گنجشک مکن باز را
-
می که حلال آمده در هر مقام
دشمنی عقل تو کردش حرام
-
می که بود کاب تو در جام اوست
عقل شد آن چشمه که جان نام اوست
-
گرچه می اندوه جهان را برد
آن مخور ای خواجه که آنرا برد
-
می نمکی دان جگر آمیخته
بر جگر بی نمکان ریخته
-
گر خبرت باید چیزی مخور
کز همه چیزیت کند بی خبر
-
بی خبر آن مرد که چیزی چشید
کش قلم بی خری درکشید
-
میل کش چشم خیالات شو
کند نه پای خرابات شو
-
ای چو الف عاشق بالای خویش
الف تو با وحشت سودای خویش
-
گر الفی مرغ پر افکنده باش
ورنه چو بی حرف سرافکنده باش
-
چوف الف آراسته مجلسی
هیچ نداری چو الف مفلسی
-
خار نه ای کاوج گرائی کنی
به که چو گل بی سر و پائی کنی
-
طفل نه ای پای به بازی مکش
عمر نه ای سر به درازی مکش
-
روز به آخر شد و خورشید دور
سایه شود بیش چو کم گشت نور
-
روز شنیدم چو به پایان شود
سایه هر چیز دو چندان شود
-
سایه پرستی چه کنی همچو باغ
سایه شکن باش چو نور چراغ
-
گر تو ز خود سایه توانی پرید
عیب تو چون سایه شود ناپدید
-
سایه نشینی نه فن هر کسست
سایه نشین چشمه حیوان بسست
-
ای زبر و زیر سر و پای تو
زیر و زبرتر ز فلک رای تو
-
صبح بدان میدهدت طشت زر
تا تو ز خود دست بشوئی مگر
-
چونکه درین طشت شوی جامی شوی
آب ز سرچشمه خورشید جوی
-
قرصه خورشید که صابون تست
شوخگن از جامه پر خون تست
-
از بس آتش که طبیعت فشاند
در جگر عمر تو آبی نماند
-
گر تنت از چرک غرض پاک نیست
زرنه همه سرخ بود باک نیست
-
گر سخن از پاکی عنصر شود
معده دوزخ ز کجا پر شود
-
گرچه ترازو شده ای راست کار
راستی دل به ترازو گمار
-
هر جو و هر حبه که بازوی تو
کم کند از کیل و ترازوی تو
-
هست یکایک همه بر جای خویش
روز پسین جمله بیارند پیش
-
با تو نمایند نهانیت را
کم دهی و بیش ستانیت را
-
خود مکن این تیغ ترازو روان
گرنه فزون میده و کم میستان
-
گل ز کژی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش تافت
-
راستی آنجا که علم برزند
یاری حق دست به هم بر زند
-
از کجی افتی به کم و کاستی
از همه غم رستی اگر راستی
-
زاتش تنها نه که از گرم و سرد
راستی مرد بود درع مرد
مقالت چهاردهم در نکوهش غفلت
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/مقالت-چهاردهم-در-نکوهش-غفلت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22000 تومان)