-
بیا ساقی آزاد کن گردنم
سرشک قدح ریز در دامنم
-
سرشگی که از صرف پالودگی
فرو شوید از دامن آلودگی
-
***
-
***
-
***
-
مکن ترکی ای ترک چینی نگار
بیا ساعتی چین در ابرو میار
-
دلم را به دلداریی شاد کن
ز بند غم امروزم آزاد کن
-
اگر دخل خاقان چین آن توست
مکن خرج را رود، باران توست
-
بخور چیزی از مال و چیزی بده
ز بهر کسان نیز چیزی بنه
-
مخور جمله ترسم که دیر ایستی
به پیرایه سر بد بود نیستی
-
در خرج بر خود چنان در مبند
که گردی ز ناخوردگی دردمند
-
چنان نیز یکسر مپرداز گنج
گه آیی ز بیهوده خواری به رنج
-
به اندازه ای کن بر انداز خویش
که باشد میانه نه اندک نه بیش
-
چو رشته ز سوزن قوی تر کنی
بسا چشم سوزن که در سر کنی
-
***
-
سخن را گزارشگر نقشبند
چنین نقش بر زد به چینی پرند
-
کز آوازه شه جهان گشت پر
که چین را در آمود دامن به در
-
شب و روز خاقان در آن کرد صرف
که شه را دهد پایمردی شگرف
-
ملوکانه مهمانیی سازدش
جهان در سم مرکب اندازدش
-
کند پیشکشهای شاهانه پیش
به اندازه پایه کار خویش
-
یکی روز کرد از جهان اختیار
فروزنده چون طالع شهریار
-
برآراست بزمی چو روشن بهشت
که دندان شیران بر آن شیره هشت
-
چنان از می و میوه خوشگوار
برآراست مهمانیی شاهوار
-
که هیچ آرزوئی به عالم نبود
که یک یک بران خوان فراهم نبود
-
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آنچنان در بهشت
-
ز شکر بسی پخته حلوای نغز
به بادام شیرینش آکنده مغز
-
طرائف به زانسان که دنیا پرست
یکی آورد زان به عمری به دست
-
جواهر نه چندان که جوهر شناس
کند نیم آن را به سالی قیاس
-
چو شد خانه گنج پرداخته
بدانگونه مهمانیی ساخته
-
شه ترک با شهرگان دیار
به خواهشگری شد بر شهریار
-
زمین داد بوسه به آیین پیش
فزود از زمین بوس او قدر خویش
-
نیایش کنان گفت اگر بخت شاه
کند بر سر تخت این بنده راه
-
سرش را به افسر گرامی کند
بدین سر بزرگیش نامی کند
-
پذیرفت شه خواهش گرم او
به رفتن نگه داشت آزرم او
-
شه و لشگر شه به یکبارگی
بران خوان شدند از سر بارگی
-
زمین از سر گنج بگشاد بند
روا رو برآمد به چرخ بلند
-
سکندر چو بر خوان خاقان رسید
پی خضر بر آب حیوان رسید
-
یکی تخت زر دید چون آفتاب
درو چشمه در چو دریای آب
-
به شادی بران تخت زرین نشست
ز کافور و عنبر ترنجی بدست
-
جهانجوی فغفور بر دست راست
به خدمت کمر بست و بر پای خاست
-
نوازش کنانش ملک پیش خواند
ملک وار بر کرسی زر نشاند
-
دگر تاجداران به فرمان شاه
به زانو نشستند در پیشگاه
-
بفرمود خاقان که آرند خورد
ز خوانهای زرین شود خاک زرد
-
فرو ریخت شاهانه برگی فراخ
چو برگ رز از برگ ریزان شاخ
-
دران آرزوگاه فرخار دیس
نکرد آرزو با معامل مکیس
-
بهشتی صفت هر چه درخواستند
بران مائده خوان برآراستند
-
چو خوردند هرگونه ای خوردها
نمودند بر باده ناوردها
-
نشاط می قرمزی ساختند
بساطی هم از قرمز انداختند
-
نشسته به رامش ز هر کشوری
غریب اوستادی و رامشگری
-
نوا ساز خنیاگران شگرف
به قانون او زان برآورده حرف
-
بریشم نوازان سغدی سرود
به گردون برآورده آواز رود
-
سرایندگان ره پهلوی
ز بس نغمه داده نوا را نوی
-
همان پای کوبان کشمیر زاد
معلق زن از رقص چون دیو باد
-
ز یونانیان ارغنون زن بسی
که بردند هوش از دل هر کسی
-
کمر بسته رومی و چینی به هم
برآورده از روم و از چین علم
-
در گنج بگشاد چیپال چین
بپرداخت از گنج قارون زمین
-
نخست از جواهر درآمد به کار
ز دراعه و درع گوهر نگار
-
ز بلور تابنده چون آفتاب
یکی دست مجلس بتری چو آب
-
ز دیبای چینی به خروارها
هم از مشک چین با وی انبارها
-
طبقهای کافور با بوی مشک
ز کافورتر بیشتر عود خشک
-
کمانهای چاچی و چینی پرند
گرانمایه شمشیرها نیز چند
-
تکاور سمندان ختلی خرام
همه تازه پیکر همه تیزگام
-
یکی کاروان جمله شاهین و باز
به چرز و کلنگ افگنی تیز تاز
-
چهل پیل با تخت و بر گستوان
بلند و قوی مغز و سخت استخوان
-
غلامان لشگر شکن خیل خیل
کنیزان که در مرده آرند میل
-
چو نزلی چنین پیش مهمان کشید
جز این پیشکشها فراوان کشید
-
پس از ساعتی گنج نو باز کرد
از آن خوبتر تحفه ای ساز کرد
-
خرامنده ختلی کش و دم سیاه
تکاورتر از باد در صبحگاه
-
رونده یکی تخت شاهنشهی
نشینندش از پویه بی آگهی
-
سبق برده از آهوان در شتاب
به گرمی چو آتش به نرمی چو آب
-
به صحرا ز مرغان سبک خیز تر
به دریا دراز ماهیان تیزتر
-
به چابک روی پیکرش دیو زاد
به گردندگی کنیتش دیو باد
-
به انگیزش از آسمان کم نبود
صبا مرد میدان او هم نبود
-
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند ازو وهم در نیمراه
-
فرس را رخ افکنده در وقت شور
فکنده فرس پیل را وقت زور
-
چو وهم از همه سوی مطلق خرام
چو اندیشه در تیز رفتن تمام
-
سمندی نگویم سمندر فشی
سمندر فشی نه سکندر کشی
-
***
-
شکاری یکی مرغ شوریده سر
ز خواب شب فتنه شوریده تر
-
چو دوران درآمد شدن تیز بال
شدن چون جنوب آمدن چون شمال
-
عقابین پولاد در جنگ او
عقابان سیه جامه ز آهنگ او
-
بسی خنده گرو کرده در گردنش
عقابین چنگ عقاب افکنش
-
جگر سای سیمرغ در تاختن
شکارش همه کرگدن ساختن
-
غضنباک و خونریز و گستاخ چشم
خدای آفریدش ز بیداد و خشم
-
طغان شاه مرغان و طغرل به نام
به سلطانی اندر چو طغرل تمام
-
***
-
کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی
گل اندام و شکر لب و مشگبوی
-
بتی چون بهشتی برآراسته
فریبی به صد آرزو خواسته
-
خرامنده ماهی چو سرو بلند
مسلسل دو گیسو چو مشکین کمند
-
برو غبغبی کاب ازو می چکید
بر آتش بر آب معلق که دید
-
رخش بر بنفشه گل انداخته
بنفشه نگهبان گل ساخته
-
سهی سرو محتاج بالای او
شکر بنده و شهد مولای او
-
کمر بسته زلف او مشک ناب
که زلفش کمر بست بر آفتاب
-
سخنگوی شهدی شکر باره ای
به شهد و شکر بر ستمگاره ای
-
بلورین تن و قاقمی پشت او
به شکل دم قاقم انگشت او
-
ز سیمین زنخ گوئی انگیخته
بر او طوقی از غبغب آویخته
-
بدان طوق و گوی آن مه مهر جوی
ز مه طوق برده ز خورشید گوی
-
ز ابرو کمان کرده و ز غمزه تیر
به تیر و کمان کرده صد دل اسیر
-
چو می خوردی از لطف اندام وی
ز حلقش پدید آمدی رنگ می
-
هزار آفرین بر چنان دایه ای
که پرورد از انسان گرانمایه ای
-
نزد بر کس از تنگ چشمی نظر
ز چشمش دهانش بسی تنگ تر
-
تو گفتی که خود نیست او را دهان
همان نام او (نیست اندر جهان)
-
رساننده تحفه ارجمند
به تعریف آن تحفه شد سربلند
-
که این مرغ و این بارگی وین کنیز
عزیزند و بر شاه بادا عزیز
-
نه کس بر چنین خنگ ختلی نشست
نه مرغی چنین آید آسان به دست
-
به گفتن چه حاجت که هنگام کار
هنرهای خود را کنند آشکار
-
کنیزی بدین چهره هم خوار نیست
که در خوب روئی کسش یار نیست
-
سه خصلت در او مادر آورد هست
که آنرا چهارم نیاید به دست
-
یکی خوبروئی و زیبندگی
که هست آیتی در فریبندگی
-
دویم زورمندی که وقت نبرد
نپیچد عنان را ز مردان مرد
-
سه دیگر خوش آوازی و بانگ رود
که از زهره خوشتر سراید سرود
-
چو آواز خود بر کشد زیر و زار
بخسبد بر آواز او مرغ و مار
-
جهانجوی را زان دل آرام چست
خوش آوازی و خوبی آمد درست
-
حدیث دلیری و مردانگی
نپذیرفت و بود آن ز فرزانگی
-
سمن نازک و خار محکم بود
که مردانگی در زنان کم بود
-
زن ار سیمتن نی که روئین تنست
ز مردی چه لافد که زن هم زنست
-
اگر ماهی از سنگ خارا بود
شکار نهنگان دریا بود
-
ز کاغذ نشاید سپر ساختن
پس آنکه به آب اندر انداختن
-
گران داشت آن نکته را شهریار
زنان را به مردی ندید استوار
-
بپذرفتنش حلقه در گوش کرد
چو پذرفت نامش فراموش کرد
-
چو آن پیشکشها پذیرفت شاه
شد از خوان خاقان سوی خوابگاه
-
سحرگه که طاوس مشرق خرام
برون زد سر از طاق فیروزه فام
-
دگر باره شه باده بر کف نهاد
برامش در بارگه برگشاد
-
بسر برد روزی دو در رود و می
دگر پاره شد مرکبش تیز پی
-
سوی بازگشتن بسی چید کار
بگردندگی گشت چون روزگار
-
پری چهره ترکی که خاقان چین
به شه داد تا داردش نازنین
-
از آنجا که شه را نیامد پسند
چو سایه پس پرده شد شهر بند
-
برافروخت آن ماه چون آفتاب
فرو ریخت بر گل ز نرگس گلاب
-
به زندان سرای کنیزان شاه
همی بود چون سایه در زیر چاه
-
یکی روز کاین چرخ چوگان پرست
ز شب بازی آورد گوئی به دست
-
سکندر که از خسروان گوی برد
عنان را به چوگانی خود سپرد
-
در آمد به طیاره کوهکن
فرس پیل بالا و شه پیلتن
-
علم بر کشیدند گردنکشان
پدید آمد از روز محشر نشان
-
ز لشگر که عرضش به فرسنگ بود
بیابان به نخجیر بر تنگ بود
-
ز صحرای چین تا به دریای چند
زمین در زمین بود زیر پرند
-
سیه چون در آمد به عرض شمار
گزیده در او بود پانصد هزار
-
پس و پیش ترکان طاوس رنگ
چپ و راست شیران پولاد چنگ
-
به قلب اندرون شاه دریا شکوه
سپه گرد بر گرد دریا چو کوه
-
بجز پیل زوران آهن کلاه
چهل پیل جنگی پس و پشت شاه
-
هزار و چهل سنجق پهلوی
روان در پی رایت خسروی
-
کمرهای زرین غلامان خاص
چو بر شوشه نقره زر خلاص
-
و شاقان جوشنده چون آب سیل
ز هر سو جنیبت کشان خیل خیل
-
ندیمان شایسته بر گرد شاه
که آسان از ایشان شود رنج راه
-
خرامان شده خسرو خسروان
طرفدار چین در رکابش روان
-
شهنشه چو بنوشت لختی زمین
اشارت چنین شد به خاقان چین
-
که گردد سوی خانه خویش باز
به اقلیم ترکان کند ترکتاز
-
جهانجوی را ترک بدرود کرد
به آب مژه روی را رود کرد
-
عنان تافته شاه گیتی نورد
ز صحرا به جیحون رسانید گرد
-
چو آمد به نزدیک آن ژرف رود
بفرمود تا لشگر آید فرود
-
بر آن فرضه جایی دل افروز دید
نشستن بر آن جای فیروز دید
-
طناب سراپرده خسروی
کشیدند و شد میخ مرکز قوی
-
ز بس نوبتیهای گوهر نگار
چو باغ ارم گشت جیحون کنار
-
چو شه کشور ماورالنهر دید
جهانی نگویم که یک شهر دید
-
از آن مال کز چین به چنگ آمدش
بسی داد کانجا درنگ آمدش
-
بناهای ویرانه آباد کرد
بسی شهر نو نیز بنیاد کرد
-
سمرقند را کادمی شاد ازوست
شنیده چنین شد که بنیاد ازوست
-
خبر گرم شد در خراسان و روم
که شاهنشه آمد ز بیگانه بوم
-
بهر شهری از شادی فتح شاه
بشارت زنان بر گرفتند راه
-
به شکرانه رایت برافراختند
به هر خانه ای خرمی ساختند
-
فرستاد هر کس بسی مال و گنج
به درگاه شاه از پی پای رنج
مهمانی کردن خاقان چین اسکندر را
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/مهمانی-کردن-خاقان-چین-اسکندر-را
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(80000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(80000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(80000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(80000 تومان)
قاقم
- قاقُم
-
- حیوان کوچکی است نظیر سمور و از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه . پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند.