-
مغنی بدان ساز غمگین نواز
درین سوزش غم مرا چاره ساز
-
مگر کز یک آواز رامش فروز
مرا زین شب محنت آری به روز
-
***
-
***
-
***
-
پس از مرگ اسکندر اسکندروس
به آشوب شاهی نزد نیز کوس
-
اگر چه ز شاهان پیروز بخت
جز او کس نیامد سزاوار تخت
-
بدین ملک ده روزه رائی نداشت
که چندان نو آیین نوائی نداشت
-
بنالید چون بلبل دردمند
که زیر افتد از شاخ سر و بلند
-
بزرگان لشگر نمودند جهند
که با آن ولیعهد بندند عهد
-
در گنج بر وی گشایند باز
بجای سکندر برندش نماز
-
ملک زاده را عزم شاهی نبود
که در وی جز ایزد پناهی نبود
-
ز شاهان و لشگرکشان عذر خواست
که بر جزمنی شغل دارید راست
-
که بر من حرامست می خواستن
بجای پدر مجلس آراستن
-
مرا با حساب جهان کار نیست
که این رشته را سر پدیدار نیست
-
گمانم نبد کان جهانگیر شاه
به روز جوانی کند عزم راه
-
فرو ماند ایوان اورنگ را
پذیرا شود دخمه تنگ را
-
من از خدمت خاکیان رسته ام
به ایزد پرستی میان بسته ام
-
بر این سرسری پول ناپایدار
چگونه توان کرد پای استوار
-
همانا که بیش از پدر نیستم
پدر چون فرو رفت من کیستم
-
نه خواهم شدن زو جهان گیرتر
نه زو نیز بارای و تدبیرتر
-
ز دنیا چه دید او بدان دلکشی
که من نیز بینم همان دل خوشی
-
چو دیدم کزین حلقه هفت جوش
بر آن تختور شد جهان تخته پوش
-
همه تخت و پیرایه را سوختم
به تخت کیان تخته بردوختم
-
نشستم به کنجی چو افتادگان
به آزادی جان آزادگان
-
هوسهای این نقره زر خرید
بسا کیسه کز نقره و زر درید
-
چو پیمانه پر گشت و پرتر کنی
به سر درکنی هر چه در سر کنی
-
همان به که پیش از برانگیختن
شوم دور ازین جای بگریختن
-
ندارم سر تاج و سودای تخت
که ترسم شبیخون درآید به بخت
-
درین غار چون عنکبوتان غار
ز مور و مگس چند گیرم شکار
-
یکی دیر خارا بدست آورم
در آن دیر تنها نشست آورم
-
به اشک خود از گوهر جان پاک
فرو شویم آلودگیهای خاک
-
بپیچم سر از هر چه پیچیدنی
بسیچم به کار بسیچیدنی
-
شوم مرغ و در کوه طاعت کنم
به تخم گیاهی قناعت کنم
-
به آسانی از رنجها نگذرم
که دشوار میرم چو آسان خورم
-
چو هنگام رفتن در آید فراز
کنم بر فرشته در دیو باز
-
مرا چون پدر در مغاک افکنید
کفی خاک را زیر خاک افکنید
-
چو از مرگ بسیار یادآوری
شکیبنده باشی در آن داوری
-
وگر ناری از تلخی مرگ یاد
به دشواری آن در توانی گشاد
-
سرانجام در دیر کوهی نشست
ز شغل جهان داشت یک باره دست
-
دل از شغل عالم به طاعت سپرد
برین زیست گفتن نشاید که مرد
-
تو نیز ای جوان از پس پیر خویش
مگردان ازین شیوه تدبیر خویش
-
که در عالم این چرخ نیرنگ ساز
نه آن کرد کان را توان گفت باز
-
بسا یوسفان را که در چاه بست
بسا گردنان را که گردن شکست
نالیدن اسکندروس در مرگ پدر و رها کردن پادشاهی
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/نالیدن-اسکندروس-در-مرگ-پدر-و-رها-کردن-پادشاهی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(22000 تومان)