-
بیا ساقی آن آب آتش خیال
درافکن بدان کهرباگون سفال
-
گوارنده آبی کزین تیره خاک
بدو شاید اندوه را شست پاک
-
***
-
***
-
***
-
شبی روشن از روز و رخشنده تر
مهی ز آفتابی درفشنده تر
-
ز سرسبزی گنبد تابناک
زمرد شده لوح طفلان خاک
-
ستاره بران لوح زیبا ز سیم
نوشته بسی حرف از امید و بیم
-
دبیری که آن حرفها را شناخت
درین غار بی غور منزل نساخت
-
به شغل جهان رنج بردن چه سود
که روزی به کوشش نشاید فزود
-
جهان غم نیرزد به شادی گرای
نه کز بهر غم کرده اند این سرای
-
جهان از پی شادی و دلخوشیست
نه از بهر بیداد و محنت کشیست
-
در این جای سختی نگیریم سخت
از این چاه بی بن برآریم رخت
-
می شادی آور به شادی نهیم
ز شادی نهاده به شادی دهیم
-
چو دی رفت و فردا نیامد پدید
به شادی یک امشب بباید برید
-
چنان به که امشب تماشا کنیم
چو فردا رسد کار فردا کنیم
-
غم نامده خورد نتوان به زور
به بزم اندرون رفت نتوان به گور
-
مکن جز طرب در می اندیشه ای
پدید است بازار هر چه پیشه ای
-
چه باید به خود بر ستم داشتن
همه ساله خود را به غم داشتن
-
چه پیچیم در عالم پیچ پیچ
که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ
-
گریزیم از این کوچگاه رحیل
از آن پیش کافتیم درپای پیل
-
خوریم آنچه از ما به گوری خورند
بریم آنچه از ما به غارت برند
-
اگر برد خواهی چنان مایه بر
که بردند پیشینگان دگر
-
اگر ترسی از رهزن و باج خواه
که غارت کند آنچه بیند به راه
-
به درویش ده آنچه داری نخست
که بنگاه درویش را کس نجست
-
نبینی که ده یک دهان خراج
به دهلیز درویش دزدند باج
-
چه زیرک شد آن مرد بنیاد سنج
که ویرانه را ساخت باروی گنج
-
چو تاریخ یک روزه دارد جهان
چرا گنج صد ساله داری نهان
-
بیا تا نشینیم و شادی کنیم
شبی در جهان کیقبادی کنیم
-
یک امشب ز دولت ستانیم داد
زدی و ز فردا نیاریم یاد
-
بترسیم از آنها کزو سود نیست
کزین پیشه اندیشه خوشنود نیست
-
بدانچ آدمی را بود دسترس
بکوشیم تا خوش برآید نفس
-
به چاره دل خویشتن خوش کنیم
نه چندان که تن نعل آتش کنیم
-
دمی را که سرمایه از زندگیست
به تلخی سپردن نه فرخندگیست
-
چنان بر زن این دم که دادش دهی
که بادش دهی گر به بادش دهی
-
فدا کن درم خوش دلی را بسیچ
که ارزان بود دل خریدن به هیچ
-
ز بهر درم تند و بدخو مباش
تو باید که باشی درم گو مباش
-
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر
-
به آسان گذاری دمی می شمار
که آسان زید مرد آسان گذار
-
شبی فرخ و ساعتی ارجمند
بود شادمانی درو دلپسند
-
***
-
گزارش چنین می کند جوهری
سخن را به یاقوت اسکندری
-
که اسکندر آن شب به مهر تمام
به یاد لب دوست پر کرد جام
-
به نوشین لب آن جام را نوش کرد
ز لب جام را حلقه در گوش کرد
-
نشسته به کردار سرو جوان
که گه لاله ریزد گهی ارغوان
-
ز عنبر خطی بر گل انگیخته
بر گل جهان آب گل ریخته
-
هم از فتح دشمن دلش شاد بود
هم از دوستیش خانه آباد بود
-
طلب کرد یار دلارام را
پری پیکر نازی اندام را
-
ز نامحرمان کرد خرگه تهی
سماع و سماع آور خرگهی
-
بتی فرق و گیسو برآراسته
مرادی به صد آرزو خواسته
-
لب از ناردانه دلاویزتر
زبان از طبرزد شکر ریزتر
-
دهانی و چشمی به اندازه تنگ
یکی راه دل زد یکی راه چنگ
-
سر آغوش و گیسوی عنبر فشان
رسن وار در عطف دامن کشان
-
طرازنده مجلس و بزمگاه
نوازنده چنگ در چنگ شاه
-
به فرمان شه چنگ را ساز کرد
در درج گوهر ز لب باز کرد
-
مغ دیر سیمین صنم خواندم
صنم خانه باغ ارم داندم
-
چو شد نار پستانم انگیخته
ز بستان دل نار شد ریخته
-
ز نارم که نارنج نوروزیست
که را بخت گوئی که را روزیست
-
مبارک درختم که بر دوستم
برآور گلم گر چه در پوستم
-
من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فرو شو به آب سیاه
-
برآنم که دستان به کار آورم
چو چنگ خودش در کنار آورم
-
گهی بوسه بر چشم مستش دهم
گهی زلف خود را به دستش دهم
-
به شرطی کنم جان خود جای او
که هرگز نتابم سر از پای او
-
چنان خسبم از مهر آن آفتاب
که سر در قیامت برآرم ز خواب
-
گر آبیست گو زندگانی دهد
وگر سایه ای گو جوانی دهد
-
کند وصل من زندگانی دراز
جوانی دهم چون درآیم به ناز
-
سکندر به حیوان خطا می رود
من این جا سکندر کجا می رود
-
اگر راه ظلمات می بایدش
سرزلف من راه بنمایدش
-
وگر زانکه جوید ز یاقوت رنگ
همان آورد آب حیوان به چنگ
-
لب من که یاقوت رخشان در اوست
بسی چشمه چون آب حیوان در اوست
-
جهان خسروا چند گردن کشی
بر این آب حیوان مشو آتشی
-
پریرویم و چون پری در پرند
چو دل بسته ای در پری در مبند
-
مرا با تو در باد و بستن مباد
شکن باد لیکن شکستن مباد
-
بس این سنگ سخت از دل انگیختن
به نازک دلان در نیامیختن
-
مکن ترکی ای میل من سوی تو
که ترک توام بلکه هندوی تو
-
بدین آسمانی زمین توام
ز چینم ولی درد چین توام
-
گل من گلی سایه پروردنیست
که سایه به خورشید درخورد نیست
-
چو من میوه در سایه خانه بس
که ناخوش بود میوه خانه رس
-
مرا خود تو ریحان خوشبوی گیر
ز ریحان بود خانه را ناگزیر
-
رها کن به نخجیر این کبک باز
بترس از عقابان نخجیر ساز
-
رطب کو رسیده بود بر درخت
به سستی رسد گر نگیریش سخت
-
نیابی ز من به جگر خواره ای
جگر خواره ای نه شکر باره ای
-
چه دلها که خون شد ز خون خوردنم
چه خونها که ماندست در گردنم
-
به داور شدم با شکر بارها
مرا بیش از او بود بازارها
-
به آواز و چهره کش و دلکشم
همان خوش همین خوش خوش اندر خوشم
-
چو ساقی شوم می نباشد حرام
چو مطرب شوم نوش ریزد ز جام
-
چو بر رود دستان کنم دست خوش
کنم مست وانگه شوم مست کش
-
ز دور این چنین دلبریها کنم
در آغوش جان پروریها کنم
-
برابر دهم دیده را دل خوشی
چو در برکشندم کنم دل کشی
-
من و ناله چنگ و نوشینه می
ز من عاشقان کی شکیبندکی
-
چو تو شهریاری بود یار من
چه باشد بجز خرمی کار من
-
چو من نیست اندر جهان کس به کام
ازان نیست اندر جهانم به نام
-
چو بر زد دلاویز چنگی به چنگ
چنین قولی از قند عناب رنگ
-
درآمد شه از مهر آن نوشناز
بدان جره کبک چون جره باز
-
تذرو بهاری درآمد به غنج
برون آمد از مهد زرین ترنج
-
سرا بود خالی و معشوقه مست
عنان رفت یک باره دل را ز دست
-
شبی خلوت و ماهروئی چنان
ازو چون توان درکشیدن عنان
-
گوزن جوان را بیفکند شیر
به تاراجگاهش درآمد دلیر
-
به صید حواصل درآمد عقاب
به مهمانی ماه رفت آفتاب
-
زمانی چو شکر لبش می گزید
زمانی چو نیشکرش می مزید
-
به بر در گرفت آن سمن سینه را
ز در مهر برداشت گنجینه را
-
نخورده میی دید روشن گوار
یکی باغ در بسته پر سیب و نار
-
عقیقی نیازرده بر مهر خویش
نگینی به الماس ناگشته ریش
-
نچیده گلی خار برچیده ای
بجز باغبان مرد نادیده ای
-
از آن گرمی و آتش افزون شدن
ز جوشنده خون خواست بیرون شدن
-
ز شیرین زبان شکر انگیختند
چو شیر و شکر درهم آویختند
-
به هم درخزیده دو سرو بلند
به بادام و روغن درافتاده قند
-
دو پی هر دو چون لاف الف خم زده
دو حرف از یکی جنس درهم زده
-
چو لولوی ناسفته را لعل سفت
هم آسود لولو و هم لعل خفت
-
سکندر بدان چشمه زندگی
بسی کرد شادی و فرخندگی
-
چنین چند شب دل به شادی سپرد
وزان مرحله رخت بیرون نبرد
-
که از شادی امشب جهان را نویست
همه شادی از دولت خسرویست
-
به هنگام گل خوش بود روزگار
بخندد جهان چون بخندد بهار
-
چو خورشید روشن برآید به اوج
ز روشن جهان برزند نور موج
-
صبا چون درآید به دیبا گری
زمین رومی آرد هوا ششتری
-
گل سرخ چون کله بندد به باغ
فروزد ز هر غنچه ای صد چراغ
-
سکندر چو پیروزی آرد به چنگ
نه زیبا بود آینه زیر زنگ
-
چو کیخسرو ار می شود جام گیر
چرا جام خالی بود بر سریر
-
ملک گر ز جمشید بالاترست
رخ من ز خورشید والاتر است
-
شه ار شد فریدون زرینه کفش
به فتحش منم کاویانی درفش
-
شه ار کیقباد بلند افسرست
مرا افسر از مشک و از عنبرست
-
شه ار هست کاوس فیروزه تاج
ز من بایدش خواستن تخت عاج
-
شه ار چون سلیمان شود دیو بند
مرا در جهان هست دیوانه چند
-
شه ار زانکه عالم گرفت ای شگفت
من آنرا گرفتم که عالم گرفت
-
اگر چه کمند جهانگیر شاه
فتاد است بر گردن مهر و ماه
-
کمندی من از زلف برسازمش
نترسم به گردن دراندازمش
-
گر او را کمندی بود ماه گیر
مرا هم کمندی بود شاه گیر
-
گر او ناوک اندازد از زوردست
مرا غمزه ناوک انداز هست
-
گر او حربه دارد به خون ریختن
من از چهره خون دانم انگیختن
-
گر او قصد شمشیر بازی کند
زبانم به شمشیر بازی کند
-
گر او لختی از زر برآرد به دوش
دو لختی است زلفین من گرد گوش
-
گر او را یکی طوق بر مرکبست
مرا بین که ده طوق بر غبغبست
-
گر او حقه ها دارد از لعل و در
مرا حقه ای خست از لعل پر
-
گر ایدون که یاقوت او کانیست
مرا لب چو یاقوت رمانیست
-
گر او چرخ را هست انجم شناس
مرا انجم چرخ دارند پاس
-
گر او را علم هست بالای سر
مرا صد علم هست بیرون در
-
گر او شاه عالم شد از سروری
منم شاه خوبان به جان پروری
-
چو برقع براندازم از روی خویش
ندارم جهان را به یک موی خویش
-
چو بر مه کشم گیسوی عنبرین
به گیسو کشم ماه را بر زمین
-
چو تنگ شکر در عقیق آورم
ز پسته شراب رحیق آورم
-
رحیقم به رقص آورد آب را
عقیقم مفرح دهد خواب را
-
ز مه طوق خواهی ببین غبغبم
ز قند ار نمک باید اینک لبم
-
بدین قند کو با شکر خندیست
در بوسه بین چون سمرقندیست
-
اگر کیمیا سنگ را زر کند
نسیم من از خاک عنبر کند
-
سهیل یمن تاب را با ادیم
همان شد که بوی مرا با نسیم
-
به چشمی دل خسته بریان کنم
به چشمی دگر غارت جان کنم
-
از این سو کنم صید و بنوازمش
وز آنسو به دریا دراندازمش
-
فریبم به درمان و سوزم به درد
منم کاین کنم جز من این کس نکرد
-
اگر راهبم بیند از راه دور
برد سجده چون هیربد پیش نور
-
وگر زاهدی باشد از خاره سنگ
درآرم به رقصش به یک بانگ چنگ
-
کنم سیم کاری که سیمین تنم
ولی قفل گنجینه را نشکنم
-
در باغ ما را که شد ناپدید
بجز باغبان کس نداند کلید
-
رطبهای تر گرچه دارم بسی
بجز خار خشگم نبیند کسی
-
گلابم ولی دردسر می دهم
نمک خواه خود را جگر می دهم
-
مگر دید شب ترکی روی من
که چون خال من گشت هند ویمن
-
مگر ماه نو کان هلالی کند
به امید من خانه خالی کند
-
چو زلفم درآید به بازیگری
به دام آورد پای کبک دری
-
بنا گوشم ار برگشاید نقاب
دهان گل سرخ گردد پر آب
-
زنخ را چو سازم از زلف بند
به آب معلق درارم کمند
-
چو پیدا کنم لطف اندام را
سرین بشکنم مغز بادام را
-
چو ساعد گشایم ز بازوی نرم
سمن را ورق درنوردم ز شرم
-
شکر چاشنی گیر نوش منست
گهر حلقه در گوش گوش منست
-
دهانم گرو بست با مشتری
گرو برد کو دارد انگشتری
-
جنابی که با گل خورم نوش باد
مرا یاد و گل را فراموش باد
-
یک افسون چشمم به بابل رسید
کزو آمد آن جادوئیها پدید
-
ز جعدم یکی موی بر چین گذشت
کزو مشک شد ناف آهو به دشت
-
چو حلقه کنم زلف بر طرف گوش
بیا تا دل رفته بینی ز هوش
-
کرشمه چو در چشم مست آورم
صد از دست رفته به دست آورم
-
دلی را که سر سوی راه افکنم
نمایم زنخ تا به چاه افکنم
-
ز موئی به عاشق دهم طوق و تاج
به بوئی ز خلج ستانم خراج
-
به سلطانی چین نهم مهر موم
زنم پنج نوبت به تاراج روم
-
جگر گوشه چینیانم به خال
چراغ دل رومیانم به فال
-
طبرزد دهم چون شوم خواب خیز
طبر خون زنم چون کنم غمزه تیز
-
لبم لعل را کارسازی کند
خیالم به خورشید بازی کند
نشاط کردن اسکندر با کنیزک چینی
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/نشاط-کردن-اسکندر-با-کنیزک-چینی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(87000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(87000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(87000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(87000 تومان)
دامن کشان
- دامن کشان
- آنکه از روی ناز و غرور و تکبر حرکت کند؛ رونده به نازوخرام