-
-
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
-
پاسبان دزدی را نزد قاضی میبرد. مردم زیادی پیشاپیش آنها و پشتسرشان، دنبالشان میرفتند.
-
-
-
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
-
قاضی گفت: این چه کار اشتباهی بود که تو انجام دادی؟! دزد گفت: آزار رساندن به مردم چه فایدهای دارد؟
-
-
-
گفت بدکردار را بد کیفر است
گفت بد کار از منافق بهتر است
-
قاضی گفت: مکافات بدی در انتظار انسان بدکار است. دزد گفت: انسان بدکار از انسان دورو بهتر است.
-
-
-
گفت هان بر گوی شغل خویشتن
گفت هستم همچو قاضی راهزن
-
قاضی گفت: آهای! بگو شغلت چیست؟ دزد پاسخ داد: همانند قاضی راهزن هستم.
-
-
-
گفت آن زرها که بردستی کجاست
گفت در همیان تلبیس شماست
-
قاضی پرسید: آن طلاهایی که دزدیدی، الان کجاست؟ دزد پاسخ داد: در کیسه پولی است که شما با نیرنگ و فریب برای خود ساختهاید.
-
-
-
گفت آن لعل بدخشانی چه شد
گفت میدانیم و میدانی چه شد
-
قاضی پرسید: آن لعل بدخشانی چه شد؟ دزد گفت: هم ما میدانیم و هم تو میدانی که چه شد!
-
-
-
گفت پیش کیست آن روشن نگین
گفت بیرون آر دست از آستین
-
قاضی پرسید: آن نگین درخشان نزد چه کسی است؟ دزد پاسخ داد: دستت را از آستینت بیرون بیاور (تا ببینی پیش چه کسی است!)
-
-
-
دزدی پنهان و پیدا کار تست
مال دزدی جمله در انبار تست
-
آشکارا دزدی کردن و پنهانی دزدی کردن، هر دو کار تو است. همه اموال دزدی، در انبار تو هستند.
-
-
-
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
-
تو فرمان خداوند را عوض میکنی. من از دیوار بالا میروم و میدزدم اما تو از در وارد میشوی و میدزدی
-
-
-
حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن صد میزنی
-
با وجودی که سزاوار اعدام شدن هستی، دیگران را به کیفر گناهانشان میرسانی. اگر مجازات کسی تنها یک ضربه (شلاق) باشد، صد ضربه به او وارد میکنی.
-
-
-
میزنم گر من ره خلق ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
-
ای دوست! اگر من از مردم راهزنی میکنم، تو در راه دین، راهزنی میکنی
-
-
-
می برم من جامه درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
-
من لباس درویش بیلباس را میدزدم و تو به زور ربا و رشوه میگیری
-
-
-
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
-
به من به خاطر دزدیدن یک گلیم دستبند زدهای. اما خودت خانه یتیم را از دستش درآوردی
-
-
-
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیهدل مدرک و حکم و سند
-
من کفش و طشت و نمد دزدیم اما تو که سیاه دل هستی، مدرک و فرمان و سند را دزدیدهای
-
-
-
دزد جاهل گر یکی ابریق برد
دزد عارف دفتر تحقیق برد
-
آن دزد نادان اگر تنها یک آفتابه دزدید، در مقابل، دزد زیرک دفتر بازرسی را دزدید.
-
-
-
دیده های عقل گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
-
اگر چشمهای عقل بتوانند ببینند، کسانی که نفس خود را فروختهاند زودتر رسوا میشوند.
-
-
-
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
-
کسی که طلا دزدید را دستگیر کردند و کسی که دین را دزدید، توانست فرار کند. داروغه (دزدی) ما را دید ولی (دزدی) قاضی را ندید.
-
-
-
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی کج نکردی راه را
-
من چاهی که در راهم بود را ندیدم اما تو چاه را دیدی ولی راهت را کج نکردی که در چاه نیفتی.
-
-
-
میزدی خود پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
-
تو خودت راستی و حقیقت را بیارزش کردی ولی انتظار داشتی که دیگران در راه راست قدم بردارند.
-
-
-
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب عیب خود مپوش
-
ای کسی که چنان وانمود میکنی که بار گندم داری ولی در حقیقت جو را بجای گندم میفروشی، دیگر نمیخواهد با لباس تکبر، عیب خودت را پنهان کنی.
-
-
-
چیره دستان میربایند آنچه هست
میبرند آنگه ز دزد کاه دست
-
زبردستان هر چه را که هست میدزدند و سپس دست کسی را که کاه دزدیده است، قطع میکنند.
-
-
-
در دل ما حرص آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود
-
طمع، آلودگی را در دل ما زیادتر کرد. اما چرا کسانی که به ظاهر پاک هستند، قصد و نیت پلیدی دارند؟
-
-
-
دزد اگر شب گرم یغما کردنست
دزدی حکام روز روشن است
-
اگر دزد در شب تاریک سرگرم به تاراج بردن است، فرمانروایان در روز روشن دزدی میکنند.
-
-
-
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو قاضی را بهرجا خواست برد
-
اگر نیازمندی باعث شد که ما از راه راست منحرف شویم، شیطان، قاضی را به هر راهی که میخواست کشاند.
-
دزد و قاضی
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/دزد-قاضی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)
عسس
- عسس
- عس
- عسس جمع عس به معنی پاسبان و شبگرد است
همیان
- همیان
- کیسه، کیسه پول
تلبیس
- تلبیس
- پوشاندن (حقیقت). نیرنگ ساختن
لعل
- لعل
- از سنگ های گرانبها به رنگ سرخ
بدخشانی
- بدخشان
- دخشان یا بذخشان ولایتی است در شرق افغانستان و متصل بترکستان شرقی، مرکز آن امروزه فیض آباد است شهرت بدخشان در ادب فارسی بیشتر بخاطر سنگهای قیمتی آن، بخصوص لعل بدخشانی است. غیراز لعل، یاقوت و لاجورد و سنگ بلور و سنگ پازهران نیز از آن بدست میآوردهاند
عور
- عور
- لخت، برهنه
موزه
- موزه
- کفش
- یک نوع پاافزار که تا ساق پا و زیر زانو را می پوشاند و چکمه نیز گویند.
ابریق
- ابریق
- معرب آبریز، ظرف سفالین با دسته و لوله برای آب یا شراب
شحنه
- شحنه
- داروغه
دیو
- دیو
- موجودی خیالی شبیه به انسان ، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دُم
- شیطان، ابلیس