کاربردهای دیو
-
کسی ز روی حقیقت بلند شد پروین
که دست دیو هوی شد ز دامنش کوتاه
-
دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر محضر حی جلیل
-
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
-
شبی دیو خود را پری چهره ساخت
در آغوش این مرد و بر وی بتاخت
-
چو آن سرفرازی نمود این کمی
ازان دیو کردند از این آدمی
-
دریغ است فرموده دیو زشت
که دست ملک با تو خواهد نبشت
-
ولیکن تو دنبال دیو خسی
ندانم که در صالحان چون رسی
-
پنجه دیو به بازوی ریاضت بشکن
کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست
-
بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نماید زیباتر از پری
-
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
-
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو قاضی را بهرجا خواست برد
-
گر نشیند فرشته ای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
-
کودکانرا هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند باعتماد حلم او علم فراموش کردند و اغلب اوقات ببازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی
-
برین کار یزدان ترا راز نیست
اگر جانت با دیو انباز نیست
-
بیامد سیه دیو با ترس و باک
همی به آسمان بر پراگند خاک
-
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ
جهان کرد بر دیو نستوه تنگ