-
یکی را چو من دل به دست کسی
گرو بود و می برد خواری بسی
-
پس از هوشمندی و فرزانگی
به دف بر زدندش به دیوانگی
-
ز دشمن جفا بردی از بهر دوست
که تریاک اکبر بود زهر دوست
-
قفا خوردی از دست یاران خویش
چو مسمار پیشانی آورده پیش
-
خیالش چنان بر سر آشوب کرد
که بام دماغش لگد کوب کرد
-
نبودش ز تشنیع یاران خبر
که غرقه ندارد ز باران خبر
-
کرا پای خاطر برآمد به سنگ
نیندیشد از شیشه نام و ننگ
-
شبی دیو خود را پری چهره ساخت
در آغوش این مرد و بر وی بتاخت
-
سحرگه مجال نمازش نبود
ز یاران کسی آگه ز رازش نبود
-
به آبی فرو رفت نزدیک بام
بر او بسته سرما دری از رخام
-
نصیحتگری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد
-
ز برنای منصف برآمد خروش
که ای یار چند از ملامت خموش
-
مرا پنج روز این پسر دل فریفت
ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت
-
نپرسید باری به خلق خوشم
ببین تا چه بارش به جان می کشم
-
پس آن را که شخصم ز خاک آفرید
به قدرت در او جان پاک آفرید
-
عجب داری ار بار حکمش برم
که دایم به احسان و فضلش درم
حکایت صاحب نظر پارسا
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-صاحب-نظر-پارسا
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8000 تومان)
قفا
- قفا
- پس گردن ، پشت گردن
- پشت - پی ، دنبال .- عقب
دیو
- دیو
- موجودی خیالی شبیه به انسان ، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دُم
- شیطان، ابلیس
پری
- پری
- موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،ضد دیو. قالباً به صورت زنی بسیار زیبا تصور شده است.
برنای
- بُرنا
- بُرنای
- بُرناه
- جوان
- زیبا، خوب