حکایت صاحب نظر پارسا
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-صاحب-نظر-پارسا

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (8000 تومان)

 

  1. یکی را چو من دل به دست کسی

    گرو بود و می برد خواری بسی

  2. پس از هوشمندی و فرزانگی

    به دف بر زدندش به دیوانگی

  3. ز دشمن جفا بردی از بهر دوست

    که تریاک اکبر بود زهر دوست

  4. قفا خوردی از دست یاران خویش

    چو مسمار پیشانی آورده پیش

  5. خیالش چنان بر سر آشوب کرد

    که بام دماغش لگد کوب کرد

  6. نبودش ز تشنیع یاران خبر

    که غرقه ندارد ز باران خبر

  7. کرا پای خاطر برآمد به سنگ

    نیندیشد از شیشه نام و ننگ

  8. شبی دیو خود را پری چهره ساخت

    در آغوش این مرد و بر وی بتاخت

  9. سحرگه مجال نمازش نبود

    ز یاران کسی آگه ز رازش نبود

  10. به آبی فرو رفت نزدیک بام

    بر او بسته سرما دری از رخام

  11. نصیحتگری لومش آغاز کرد

    که خود را بکشتی در این آب سرد

  12. ز برنای منصف برآمد خروش

    که ای یار چند از ملامت خموش

  13. مرا پنج روز این پسر دل فریفت

    ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت

  14. نپرسید باری به خلق خوشم

    ببین تا چه بارش به جان می کشم

  15. پس آن را که شخصم ز خاک آفرید

    به قدرت در او جان پاک آفرید

  16. عجب داری ار بار حکمش برم

    که دایم به احسان و فضلش درم

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (8000 تومان)

  • قفا

    قفا
    پس گردن ، پشت گردن
    پشت - پی ، دنبال .- عقب
  • دیو

    دیو
    موجودی خیالی شبیه به انسان ، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دُم
    شیطان، ابلیس
  • پری

    پری
    موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،ضد دیو. قالباً به صورت زنی بسیار زیبا تصور شده است.
  • برنای

    بُرنا
    بُرنای
    بُرناه
    جوان
    زیبا، خوب