قفا

قفا
پس گردن ، پشت گردن
پشت - پی ، دنبال .- عقب
1

کاربردهای قفا

  • گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد

    هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست

  • قفا خوردی از دست یاران خویش

    چو مسمار پیشانی آورده پیش

  • کرا تیغ قهر اجل در قفاست

    برهنه ست اگر جوشنش چند لاست

  • شکر نعمت می کنم گر خلعتی

    می فرستد یا قفایی می زند

  • می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم

    خبر از پای ندارم که زمین می سپرم

  • از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز

    می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم

  • راه عشق تو درازست ولی سعدی وار

    می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم

  • ما خود نمی رویم دوان در قفای کس

    آن می برد که ما به کمند وی اندریم

  • ازان تیره دل مرد صافی درون

    قفا خورد و سر بر نکرد از سکون

  • نماند از وشاقان گردن فراز

    کسی در قفای ملک جز ایاز

  • من اندر قفای تو می تاختم

    ز خدمت به نعمت نپرداختم

  • قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند

    شب فراق به امید بامداد وصال

  • مودت اهل صفا چه در روی و چه در قفا نه چنان کز پست عیب گیرند و در پیشت میرند

  • در برابر چو گوسپند سلیم

    در قفا همچو گرگ مردمخوار

  • حرامش باد ملک و پادشاهی

    که پیشش مدح گویند از قفا ذم

  • سگان در قفای او افتادند خواست تا سنگی بردارد و سگانرا دفع کند در زمین یخ گرفته بود عاجز شد گفت این چه حرامزاده مردمانند سگ را گشاده اند و سنگ را بسته