کاربردهای قفا
-
گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
-
قفا خوردی از دست یاران خویش
چو مسمار پیشانی آورده پیش
-
کرا تیغ قهر اجل در قفاست
برهنه ست اگر جوشنش چند لاست
-
شکر نعمت می کنم گر خلعتی
می فرستد یا قفایی می زند
-
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
-
از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
-
راه عشق تو درازست ولی سعدی وار
می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
-
ما خود نمی رویم دوان در قفای کس
آن می برد که ما به کمند وی اندریم
-
ازان تیره دل مرد صافی درون
قفا خورد و سر بر نکرد از سکون
-
نماند از وشاقان گردن فراز
کسی در قفای ملک جز ایاز
-
من اندر قفای تو می تاختم
ز خدمت به نعمت نپرداختم
-
قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند
شب فراق به امید بامداد وصال
-
مودت اهل صفا چه در روی و چه در قفا نه چنان کز پست عیب گیرند و در پیشت میرند
-
در برابر چو گوسپند سلیم
در قفا همچو گرگ مردمخوار
-
حرامش باد ملک و پادشاهی
که پیشش مدح گویند از قفا ذم
-
سگان در قفای او افتادند خواست تا سنگی بردارد و سگانرا دفع کند در زمین یخ گرفته بود عاجز شد گفت این چه حرامزاده مردمانند سگ را گشاده اند و سنگ را بسته