-
بلبلی بی دل نوایی می زند
بادپیمایی هوایی می زند
-
کس نمی بینم ز بیرون سرای
و اندرونم مرحبایی می زند
-
آتشی دارم که می سوزد وجود
چون بر او باد صبایی می زند
-
گر چه دریا را نمی بیند کنار
غرقه حالی دست و پایی می زند
-
فتنه ای بر بام باشد تا یکی
سر به دیوار سرایی می زند
-
آشنایان را جراحت مرهمست
زان که شمشیر آشنایی می زند
-
حیف باشد دست او در خون من
پادشاهی با گدایی می زند
-
بنده ام گر بی گناهی می کشد
راضیم گر بی خطایی می زند
-
شکر نعمت می کنم گر خلعتی
می فرستد یا قفایی می زند
-
ناپسندیدست پیش اهل رای
هر که بعد از عشق رایی می زند
-
محتسب گو چنگ میخواران بسوز
مطرب ما خوش به تایی می زند
-
دود از آتش می رود خون از قتیل
سعدی این دم هم ز جایی می زند
بلبلی بی دل نوایی می زند
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/بلبلی-بی-دل-نوایی-می-زند
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
بلبلی
- عندلیب
- هزاردستان
- بلبل
- مرغ چمن
- مرغ سحر
- هزار
-
- پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
نوایی
- نوا
- نغمه، سرود، آواز، نام دستگاهی در موسیقی
- مال، دارایی، سود، بهره
- گرو، گروگان
هوایی
- هوی
- هوا
- میل، خواهش، آرزو
- عشق
صبایی
- صبا
- بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و باد برین هم همین است
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
مرهمست
- مرهم
- داروی نرم که برجراحت بندند.
قفایی
- قفا
- پس گردن ، پشت گردن
- پشت - پی ، دنبال .- عقب
خلعتی
- خلعت
- جامهی دوخته که بزرگی به کسی ببخشد
رای
- رای
- رأی
- اندیشه ، فکر
- تدبیر
- عقیده ، اعتقاد
- شور، مشورت
- قصد، عزم
مطرب
- مطرب
- آوازخوان ، نوازنده
- رقاص
چنگ
- چنگ
-
- از سازهای زهی باستانی ایران. در زمانهای قدیم، به جای سیمهای فلزی، از تارهای ابریشم بافته شده، برای ایجاد صدا، استفاده میشده است.
محتسب
- محتسب
- داروغه ،مأمور حکومت که وظیفه اش امر به معروف و نهی از منکر است .
دم
- دم
- نفس
- گرما
- آه
- لحظه، هنگام