رای

رای
رأی
اندیشه ، فکر
تدبیر
عقیده ، اعتقاد
شور، مشورت
قصد، عزم
1

کاربردهای رای

  • ناپسندیدست پیش اهل رای

    هر که بعد از عشق رایی می زند

  • خداوند رای و خداوند شرم

    سخن گفتن خوب و آوای نرم

  • همان دانش و دین و پرهیز و رای

    همان رهنمونی به دیگر سرای

  • اگر بر درخت برومند جای

    نیابم که از بر شدن نیست رای

  • شنید این سخن مرد کار آزمای

    کهنسال پرورده پخته رای

  • چو باز آمد از عیش و بازی بجای

    مرا دید و گفت ای خداوند رای

  • بدین آلت رای و جان و زبان

    ستود آفریننده را کی توان

  • به هر کار پشت و پناهم توی

    نماینده رای و راهم توی