مرهم

مرهم
داروی نرم که برجراحت بندند.
1

کاربردهای مرهم

  • درشتی و نرمی بهم در به است

    چو رگ زن که جراح و مرهم نه است

  • آشنایان را جراحت مرهمست

    زان که شمشیر آشنایی می زند

  • دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

    به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

  • و گر به خنده درآیی چه جای مرهم ریش

    که ممکنست که در جسم مرده جان آری

  • که بر جان ریشت نهد مرهمی

    که دلها ز ریشت بنالد همی

  • شاه بدانی که جفا کم کنی

    گر دگران ریش تو مرهم کنی

  • سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

    دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

  • در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

    ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

  • زخم خونینم اگر به نشود به باشد

    خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست