همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/همه-عمر-برندارم-سر-از-این-خمار-مستی

  1. همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

    که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

    در تمام عمرم از این خمار مستی دست برنخواهم داشت، چرا که پیش از پیدایش من، تو را دوست می‌داشتم.

  2. تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

    دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

    تو همانند خورشید نیستی که گاهی باشی و گاهی نباشی، بقیه می‌آیند و می‌روند، اما تو تغییر نمی‌کنی و همچنان پابرجا هستی

  3. چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

    تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

    چه داستان‌هایی که از غم دوری تو در دلم داشتم (و می‌خواستم بازگو کنم) ولی هنگامی که تو نقاب از چهره‌ات برداشتی، جای شکایت باقی نگذاشتی

  4. نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

    که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

    نگاهی به دوستان بینداز که این نگاه کردن هزاران بار از فرستادن هدیه یا سلام بهتر است.

  5. دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

    به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

    دل رنجور ما را که به دست تو اسیر است، چون با وادار کردن به انتظار، آزرده ساختی و زخمی کردی، با وصال خود شفا ببخش.

  6. نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا

    تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

    برای تو که دل دوستانت را با دوری‌ات شکستی، چیز عجیبی نیست که در روز جنگ، قلب دشمنانت را هم بشکنی.

  7. برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

    تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

    ای فقیه دانشمند، برو و ما را به خدا واگذار: زهد و پارسایی برای تو باشد و برای من، عاشقی و مستی

  8. دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

    که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی

    دلی که خود را به دست دلبری می‌سپارد، بسیار زیرک و دانا است: چرا که هنگامی که قبله‌ای داشته باشی، دیگر خودپرستی نمی‌کنی و پرستش دیگری بهتر از خودپرستی است.

  9. چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

    چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

    از آنجایی که اختیار بخت و سعادتمندی در دست کوشش و تلاش نیست (با سعی و کوشش نمی‌توان به سعادتمندی رسید)، چه راهی بجز زیردستی و فروتنی باقی می‌ماند؟

  10. گله از فراق یاران و جفای روزگاران

    نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

    ای سعدی! شکایت نمودن از دوری یاران و سختی روزگار، منش تو نیست. قناعت کن که به این طریق نجات می‌یابی

  • خمار

    خمار
    ملالت و کدورتی است که پس از رفتن کیف شراب و غیره حاصل شود.
    به فتح اول و تشدید ثانی، در عربی، شراب فروش را می گویند
  • ماجرا

    ماجرا
    سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد
    جدال، دعوی، شکایت
    (اصطلاح عرفانی ) آن را گویند که اگر از درویشی خرده ای در وجود آید بازخواست کنند تا آن غبار از دل آن برادر دینی دور شود
  • تحیتی

    تحیت
    درود و سلام و دعا و نیایش
  • مرهمی

    مرهم
    داروی نرم که برجراحت بندند.
  • خستی

    خستن
    مجروح کردن، بیمار کردن
    خراشیدن، دریدن، شکافتن، شکستن
    آزردن
  • هیجا

    هیجا
    کارزار، نبرد، جنگ، پیکار
  • دولت

    دولت
    حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران
    سعادت ، طالع
    جاه ، مکنت
    مدد، کمک
  • زبونی

    زبونی
    ضعف و ناتوانی و سستی و عجز
    زیردستی، خواری و ذلت
    فروتنی
    مرض و بیماری
  • زمام

    زمام
    مهار و عنان شتر و اسب
  • رستی

    رستن
    نجات یافتن و آزاد شدن