کاربردهای دولت
-
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب می زدم
-
چو این کاخ دولت بپرداختم
بر او ده در از تربیت ساختم
-
اگر مرغ دولت ز قیدت بجست
هنوزش سر رشته داری به دست
-
گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت
ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد
-
اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند
-
دامن دولت جاوید و گریبان امید
حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند
-
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
-
غایت کام و دولتست آن که به خدمتت رسید
بنده میان بندگان بسته میان به چاکری
-
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی
-
کار به تدبیر نیست بخت به زور آوری
دولت و جاه آن سریست تا که کند اختیار
-
مدعی از گفت و گوی دولت معنی نیافت
راه نبرد از ظلام ماه ندید از غبار
-
می گفت سحر گهی که یا رب
در دولت و حشمت مخلد
-
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
-
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
-
شرابم ده و روی دولت ببین
خرابم کن و گنج حکمت ببین
-
شادابی تو دولت یک هفته بیش نیست
بر عهد چرخ و وعده گیتی چه اعتبار
-
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
-
کرانه می کند این پنج روز دولت و ملک
که بگذرند و به ابنای دهر بگذارند
-
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق
-
کسی زین میان گوی دولت ربود
که در بند آسایش خلق بود
-
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
-
دانی کدام دولت در وصف می نیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
-
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق می دمید
-
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
-
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بی دولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد
-
وین گوی دولتست که بیرون نمی برد
الا کسی که در ازلش بخت یار کرد
-
هر بنده ای که خاتم دولت به نام اوست
در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد
-
بالا گرفت و دولت والا امید داشت
هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد
-
مدامت بخت و دولت همنشین باد
به دولت شادمان از بخت خرم
-
حکیمی پسران را پند همی داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطرست یا دزد بیکبار ببرد یا خواجه بتفاریق بخورد
-
اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده و اگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولتست هر جا که رود قدر بیند و بر صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند
-
پدر گفت ای پسر خیال محال از سر بدر کن و پای قناعت در دامن سلامت کش که بزرگان گفته اند دولت نه بکوشیدنست چاره کم جوشیدنست
-
کس نتواند گرفت دامن دولت بزور
کوشش بیفایدست وسمه بر ابروی کور
-
تو اندر کشور تن پادشاهی
زوال دولت خود چندخواهی