-
-
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
-
هرگز به خاطر مقام و ثروت کسی، احساس حسادت نکردم؛ مگر کسی که با محبوبی به وصالی رسیده است...
-
-
-
دانی کدام دولت در وصف می نیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
-
میدانی که آن کدامین سعادت است که نمیتوان آن را توصیف کرد؟ (پاسخ:) چشمی که همواره بر روی جمالی باز باشد
-
-
-
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
-
خوشا به حال شخصی که محبوبش، بی آنکه به او زحمت درخواست کردن بدهد، همچون روزی خوشبختان، از در وارد شود و به کنارش بیاید
-
-
-
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
-
مثل دو قل بادام که در یک محفظه جا گرفته باشند، دو یار با هم انس گرفتهاند و به دیگران پشت کردهاند.
-
-
-
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
-
میدانی کدام نادان به حال ما میخندد؟ (پاسخ:) نادانی که هرگز در عمر خود، حالی را تجربه نکرده باشد.
-
-
-
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
-
بعد از رفتن دوست، تنها به او فکر میکردم و از اندام لاغر من چیزی جز یک شبه باقی نمانده
-
-
-
اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی
-
من در دانایی سرآمد بودم. اما ای کاش وقتی که بخت و طالع با انسان همراه نیست، تدبیر و چاره اندیشی، به درد میخورد!
-
-
-
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
-
یک سالی که با او بودم، انگار به اندازهی یک روز طول کشید و حالا که چشم انتظارش هستم، یک روز به اندازهی یک سال طول میکشد.
-
-
-
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وان ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
-
در مدت یک ماه، یک روزش، ماه به شکل هلال در میآید؛ هر ابروی آن ماهرخ دلربا، همچون یک هلال ماه است.
-
-
-
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
-
صوفی تنها چشم چرانی چنین حریفی را میکند. سعدی تنها برای چنین آهویی غزل میگوید.
-
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/هرگز-حسد-نبردم-بر-منصبی-و-مالی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
وصالی -وصال
- وصال
- وصل
- رسیدن به معشوق
- وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.
دولت
- دولت
- حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران
- سعادت ، طالع
- جاه ، مکنت
- مدد، کمک
فرازش
- فراز
- بلندی، اوج
- سربالایی
- باز، گشاده
- بسته
- جمع
- کنار، نزد، پیش
- نخست، ازل
حالی
- حال
- حالت
- جذبه . حالتی خاص ّ که صوفیان را دست دهد. شور و وجد مکاشفه، خوش شدن صوفی
خیالی
- خیال
- وهم، پندار
- صورتی که در خواب دیده شود و یا در بیداری تخیل کرده شود.
- توهم
- در تصوف: اصل و ریشه هستی
- تصویر درون آینه
- عالم مثال و آن برزخ است میان عالم ارواح و اجسام
احتیالی
- احتیالی
- حیله انگیزی
صوفی
- صوفی
- پشمینه پوش
- پیرو طریقه تصوف