کاربردهای خیال
-
یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند
بلکه آن نیز خیالیست که می پندارند
-
آن آینه خیال در چنگ
چون آینه بود لیک در زنگ
-
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
-
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست
-
گرچه سخن خود ننماید جمال
پیش پرستنده مشتی خیال
-
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
-
شب های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
-
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست
-
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
-
ز امیدها جز خیالی نماند
ز اندیشه ها جز ملالی نماند
-
خیال روی توام دوش در نظر می گشت
وجود خسته ام از عشق بی خبر می گشت
-
چشم مرا چون به خواب دید جمالش
خواب نمی گیرد از خیال محمد
-
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
-
شد بدر مهیش چون هلالی
وان سرو سهیش چون خیالی