خیال

خیال
وهم، پندار
صورتی که در خواب دیده شود و یا در بیداری تخیل کرده شود.
توهم
در تصوف: اصل و ریشه هستی
تصویر درون آینه
عالم مثال و آن برزخ است میان عالم ارواح و اجسام
1

کاربردهای خیال

  • یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند

    بلکه آن نیز خیالیست که می پندارند

  • آن آینه خیال در چنگ

    چون آینه بود لیک در زنگ

  • بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

    شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

  • خیال روی تو بیخ امید بنشاندست

    بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست

  • گرچه سخن خود ننماید جمال

    پیش پرستنده مشتی خیال

  • تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

    گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

  • شب های بی توام شب گورست در خیال

    ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

  • سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

    هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

  • زنهار از این امید درازت که در دلست

    هیهات از این خیال محالت که در سرست

  • ز امیدها جز خیالی نماند

    ز اندیشه ها جز ملالی نماند

  • خیال روی توام دوش در نظر می گشت

    وجود خسته ام از عشق بی خبر می گشت

  • چشم مرا چون به خواب دید جمالش

    خواب نمی گیرد از خیال محمد

  • بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش

    وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی

  • شد بدر مهیش چون هلالی

    وان سرو سهیش چون خیالی