از هر چه می رود سخن دوست خوشترست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/از-هر-چه-می-رود-سخن-دوست-خوشترست

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5500 تومان)

  1. از هر چه می رود سخن دوست خوشترست

    پیغام آشنا نفس روح پرورست

    از دوست گفتن، دلپذیرتر از هر سخن دیگری است. پیامی که از دوست و آشنا می‌رسد، همانند نفس، روح و روان را تازه می‌کند.

  2. هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای

    من در میان جمع و دلم جای دیگرست

    تاکنون شنیده‌ای که کسی هم در جمع حضور داشته باشد و هم حضور نداشت باشد؟ من چنین کسی هستم چرا که جسمم در جمع حضور دارد ولی دلم و ذهنم در جای دیگری مشغول است.

  3. شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

    چون هست اگر چراغ نباشد منورست

    وقتی که زیبارو در جمع حضور نداشته باشد، دیگر به شمع نیازی نیست و به شمع باید گفت که خاموش شود. وقتی هم که زیبا رو در جمع حضور دارد، حتی اگر چراغی روشن نباشد، از نور زیبارو، محفل نورانی است (و بنابراین باز هم به وجود چراغ نیازی نیست!)

  4. ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

    صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

    عامه مردم به صحرا و باغ می‌روند. اما برای زنده دلان، صحرا و باغ، چیزی جز کوی دلبر نیست.

  5. جان می روم که در قدم اندازمش ز شوق

    درمانده ام هنوز که نزلی محقرست

    قصد دارم که بروم و از شدت شوق، جانم را در پیش قدمش قربانی کنم. اما هنوز دودل هستم چرا که جانم، پیشکشی ناچیزی است.

  6. کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان

    بازآمدی که دیده مشتاق بر درست

    ای کاش آن کسی که از دست ما عصبانی شده بود، برای آشتی برمی‌گشت چراکه چشمان مشتاق، (برای بازگشت او) به در خیره شده است.

  7. جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

    وین دم که می زنم ز غمت دود مجمرست

    ای عزیز جان! دلم را همچون عود در آتش سوزاندی. و این آهی که می‌بینی از غم تو بیرون می‌دهم، دود حاصل از سوختنم در آتشدان است.

  8. شب های بی توام شب گورست در خیال

    ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

    شب‌هایی که بی تو سر می‌کنم، همانند شب گور، در عالم خواب و بیداری و عالم کابوس سپری می‌شود. و اگر بتوانم تا صبح جان سالم بدر کنم و تا بامداد زنده بمانم، روزم همانند صبح قیامت، پر از تشویش خواهد بود.

  9. گیسوت عنبرینه‌ی گردن تمام بود

    معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

    موهایت همانند گردنبد عنبرینی بود که تمام گردنت را پوشانده بود. معشوق زیبا نیازی به زیورآلات ندارد.

  10. سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

    هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

    ای سعدی! امیدواری تو به وصال، خیال خام و بیهوده‌ای بیش نیست. دوری تو را کشت و هنوز خیال می‌کنی که وصال امکان پذیر است؟!

  11. زنهار از این امید درازت که در دلست

    هیهات از این خیال محالت که در سرست

    تو را هشدار می‌دهم از این امید که زمانی طولانی است که در دل تو وجود دارد! این خیال محال که در سر داری، چقدر دور و نشدنی است!

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5500 تومان)

  • شاهد

    شاهد
    خوبروی، زیبا چهره
  • نزلی

    نزل
    غذایی که برای مهمان بیاورند
    بخشش، احسان
  • مجمرست

    مجمر
    آتشدان، عودسوز. آتشدانی که در آن عود و عنبر و... را در آن می‌سوزانند.
  • خیال

    خیال
    وهم، پندار
    صورتی که در خواب دیده شود و یا در بیداری تخیل کرده شود.
    توهم
    در تصوف: اصل و ریشه هستی
    تصویر درون آینه
    عالم مثال و آن برزخ است میان عالم ارواح و اجسام
  • عنبرینه

    عنبرینه
    گردنبندی که از عنبر درست کرده و به گردن می آویختند
    عنبری، مشکی و سیاه و یا خوشبوی چون عنبر
  • وصل

    وصال
    وصل
    رسیدن به معشوق
    وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.
  • زنهار

    زنهار
    زینهار
    پناه و امان و مهلت
    (صوت): البته. (برای تاکید هم به کار می رود)
    (صوت ) پرهیز و اجتناب
    ترس و بیم
    هوش و آگاهی
    شتاب و تعجیل