کاربردهای شاهد
-
من از این دائره بیرونم از آنک
شاهد بخت ز من رخ پوشید
-
گفت امروز که زیبا و خوشم
رخ من شاهد هر انجمن است
-
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد
-
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان
غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم
-
چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
-
آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
-
در این سماع همه ساقیان شاهدروی
بر این شراب همه صوفیان دردآشام
-
پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا شاهد رعنائی هست
-
سعدی نگفتمت که خم زلف شاهدان
دربند او مشو که گرفتار می کند
-
شاهدی گفت بشمعی کامشب
در و دیوار مزین کردم
-
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
-
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست
-
شاهد آیینه ست و هر کس را که روی خوب نیست
گو نگه زنهار در آیینه روشن مکن
-
سعدیا با شاهد سیمین نشاید پنجه کرد
گر چه بازو سخت داری زور با آهن مکن
-
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله می کنی و فرو می گذارمت
-
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
-
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
-
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آن جا مکان توست
-
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام
بار عشق و مفلسی صعب است می باید کشید
-
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
-
شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمتست چنین شب که دوستان بینی
-
یکی شاهدی در سمرقند داشت
که گفتی بجای سمر قند داشت
-
زاهدی در سماع رندان بود
زان میان گفت شاهدی بلخی
-
شاهد آنجا که رود حرمت و غزت بیند
ور برانند بقهرش پدر و مادر خویش