شاهد

شاهد
خوبروی، زیبا چهره
1

کاربردهای شاهد

  • من از این دائره بیرونم از آنک

    شاهد بخت ز من رخ پوشید

  • گفت امروز که زیبا و خوشم

    رخ من شاهد هر انجمن است

  • ز من بنیوش و دل در شاهدی بند

    که حسنش بسته زیور نباشد

  • بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان

    غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم

  • چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند

    کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن

  • آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش

    هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

  • در این سماع همه ساقیان شاهدروی

    بر این شراب همه صوفیان دردآشام

  • پا بهرجا که نهی برگ گلی است

    همه جا شاهد رعنائی هست

  • سعدی نگفتمت که خم زلف شاهدان

    دربند او مشو که گرفتار می کند

  • شاهدی گفت بشمعی کامشب

    در و دیوار مزین کردم

  • در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

    کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

  • شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

    چون هست اگر چراغ نباشد منورست

  • شاهد آیینه ست و هر کس را که روی خوب نیست

    گو نگه زنهار در آیینه روشن مکن

  • سعدیا با شاهد سیمین نشاید پنجه کرد

    گر چه بازو سخت داری زور با آهن مکن

  • حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست

    فی الجمله می کنی و فرو می گذارمت

  • دل عارفان ببردند و قرار پارسایان

    همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

  • به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم

    نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

  • هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری

    در دل نیافت راه که آن جا مکان توست

  • شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام

    بار عشق و مفلسی صعب است می باید کشید

  • به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست

    به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست

  • شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

    غنیمتست چنین شب که دوستان بینی

  • یکی شاهدی در سمرقند داشت

    که گفتی بجای سمر قند داشت

  • زاهدی در سماع رندان بود

    زان میان گفت شاهدی بلخی

  • شاهد آنجا که رود حرمت و غزت بیند

    ور برانند بقهرش پدر و مادر خویش