-
یکی شاهدی در سمرقند داشت
که گفتی بجای سمر قند داشت
-
جمالی گرو برده از آفتاب
ز شوخیش بنیاد تقوی خراب
-
تعالی الله از حسن تا غایتی
که پنداری از رحمتست آیتی
-
همی رفتی و دیده ها در پیش
دل دوستان کرده جان برخیش
-
نظر کردی این دوست در وی نهفت
نگه کرد باری بتندی و گفت
-
که ای خیره سر چند پویی پیم
ندانی که من مرغ دامت نیم
-
گرت بار دیگر ببینم به تیغ
چو دشمن ببرم سرت بی دریغ
-
کسی گفتش اکنون سر خویش گیر
از این سهل تر مطلبی پیش گیر
-
نپندارم این کام حاصل کنی
مبادا که جان در سر دل کنی
-
چو مفتون صادق ملامت شنید
بدرد از درون ناله ای برکشید
-
که بگذار تا زخم تیغ هلاک
بغلطاندم لاشه در خون و خاک
-
مگر پیش دشمن بگویند و دوست
که این کشته دست و شمشیر اوست
-
نمی بینم از خاک کویش گریز
به بیداد گو آبرویم بریز
-
مرا توبه فرمایی ای خودپرست
تو را توبه زین گفت اولی ترست
-
ببخشای بر من که هرچ او کند
وگر قصد خون است نیکو کند
-
بسوزاندم هر شبی آتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش
-
اگر میرم امروز در کوی دوست
قیامت زنم خیمه پهلوی دوست
-
مده تا توانی در این جنگ پشت
که زنده ست سعدی که عشقش بکشت
حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-در-معنی-غلبه-وجد-و-سلطنت-عشق
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(9000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(9000 تومان)
شاهدی
- شاهد
- خوبروی، زیبا چهره
سمرقند
- سمرقند
- شهری بزرگ است در ماوراءالنهر، آبادان و بانعمت بسیار و جای بازرگانان همه ٔ جهان است و از بالای بام بازارشان یکی جوی آب روان است و از وی کاغذ خیزدکه بهمه ٔ جهان ببرند و رشته ٔ قنب خیزد و رود بخارا بر در شهر سمرقند بگذرد.
سمر
- سمر
- افسانه، داستان
- مشهور
- شب
- سخن
شوخیش
- شوخی
- شوخ
- بیادبی، بیحیایی
- گستاخی، بیباکی
- چرکی، پلیدی
- عشوهگری، ناز و دلربایی
غایتی
- غایت
- غایه
- نهایت
- هدف
برخیش
- برخی
- قربانی
خیره
- خیره
- بدخواه، بد اندیش
- سرکش، گستاخ
- تیره، تاریک
- حیران
- بیهوده
- ناتوان، سست
دریغ
- دریغ
- افسوس
- مضایقه
تیغ-تیغ
- تیغ
- شمشیر، هر چیز برنده
کام
- کام
- خواهش . آرزو. مطلوب . خواست
- تنعم . خوشی . ناز ونعمت . برخورداری
- لذت، عیش، تمتع، بهرهمندی
مفتون
- مفتون
- شیفته