کام

کام
خواهش . آرزو. مطلوب . خواست
تنعم . خوشی . ناز ونعمت . برخورداری
لذت، عیش، تمتع، بهره‌مندی
1

کاربردهای کام

  • بر آوردن کام امیدوار

    به از قید بندی شکستن هزار

  • همین کام و ناز و طرب داشتند

    به آخر برفتند و بگذاشتند

  • در این مجلس آن کس به کامی رسید

    که در دور آخر به جامی رسید

  • گر من از خار بترسم نبرم دامن گل

    کام در کام نهنگست بباید طلبید

  • نیست زمام کام دل در کف اختیار من

    گر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش

  • کام هر جوینده ای را آخریست

    عارفان را منتهای کام نیست

  • کان مرغ به کام نارسیده

    از نوفلیان چو شد بریده

  • کی مانده به کام دشمنانم

    چونان که بخواهی آنچنانم

  • شد سال گذشته وان دد و دام

    آواره شدند کام و ناکام

  • اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

    ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی

  • خون شد دل من ندیده کامی

    الا که برفت نام با ننگ

  • برآمد باد صبح و بوی نوروز

    به کام دوستان و بخت پیروز

  • کام همه دنیا را بر هیچ منه سعدی

    چون با دگری باید پرداخت به ناکامی

  • نپندارم این کام حاصل کنی

    مبادا که جان در سر دل کنی

  • خور و خواب و آرام جوید همی

    وزان زندگی کام جوید همی

  • وفاداری مجوی از دهر خونخوار

    محالست انگبین در کام ارقم