کاربردهای کام
-
بر آوردن کام امیدوار
به از قید بندی شکستن هزار
-
همین کام و ناز و طرب داشتند
به آخر برفتند و بگذاشتند
-
در این مجلس آن کس به کامی رسید
که در دور آخر به جامی رسید
-
گر من از خار بترسم نبرم دامن گل
کام در کام نهنگست بباید طلبید
-
نیست زمام کام دل در کف اختیار من
گر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش
-
کام هر جوینده ای را آخریست
عارفان را منتهای کام نیست
-
کان مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده
-
کی مانده به کام دشمنانم
چونان که بخواهی آنچنانم
-
شد سال گذشته وان دد و دام
آواره شدند کام و ناکام
-
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
-
خون شد دل من ندیده کامی
الا که برفت نام با ننگ
-
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
-
کام همه دنیا را بر هیچ منه سعدی
چون با دگری باید پرداخت به ناکامی
-
نپندارم این کام حاصل کنی
مبادا که جان در سر دل کنی
-
خور و خواب و آرام جوید همی
وزان زندگی کام جوید همی
-
وفاداری مجوی از دهر خونخوار
محالست انگبین در کام ارقم