-
-
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ
-
ای ساقی! آن شراب سرخ رنگ را بده. ای مطرب! با چنگ آن آواز را بنواز
-
-
-
کز زهد ندیده ام فتوحی
تا کی زنم آبگینه بر سنگ
-
چرا که از زهد ورزی هیچ گشایشی ندیدهام. تا کی شیشهی شراب را بر سنگ بکوبم (از شراب خوردن اجتناب کنم)؟
-
-
-
خون شد دل من ندیده کامی
الا که برفت نام با ننگ
-
دلم خون شد ولی هنوز به آرزوی خود نرسیدهام؛ تنها چیزی که رخ داده، رفتن آبروی من بوده است.
-
-
-
عشق آمد و عقل همچو بادی
رفت از بر من هزار فرسنگ
-
با ظاهر شدن عشق، عقل همانند باد به اندازهی هزار فرسنگ از من دور شد.
-
-
-
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ
-
ای پارسایی که جامهی درویشی میپوشی! تا کی میخواهی با عاشق دلخسته ستیز کنی؟
-
-
-
گرد دو جهان بگشته عاشق
زاهد بنگر نشسته دلتنگ
-
در حالی که عاشق دنیا و آخرت را درنوردیده است، زاهد هنوز دلتنگ در گوشهای نشسته است.
-
-
-
من خرقه فکنده ام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ
-
من از عشق تو، خرقهی زهد را از تن بیرون آوردهام شاید که به وصال تو برسم.
-
-
-
سعدی همه روز عشق می باز
تا در دو جهان شوی به یک رنگ
-
ای سعدی! هر روز عشق ورزی کن تا در دنیا و آخرت یک جور شوی.
-
ساقی بده آن شراب گلرنگ
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/ساقی-بده-آن-شراب-گلرنگ
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
ساقی
- ساقی
- کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.
چنگ
- چنگ
- از سازهای زهی باستانی ایران. در زمانهای قدیم، به جای سیمهای فلزی، از تارهای ابریشم بافته شده، برای ایجاد صدا، استفاده میشده است.
آبگینه
- آبگینه
- شیشه، ظرف بلوری
کامی
- کام
- خواهش . آرزو. مطلوب . خواست
- تنعم . خوشی . ناز ونعمت . برخورداری
- لذت، عیش، تمتع، بهرهمندی
فرسنگ
- فرسنگ
- فرسخ
- واحدی برای اندازه گیری مسافت؛ امروزه هر فرسنگ تقریباً شش کیلومتر است.
خرقه
- خِرقه
- لباسی که از وصله شدن تکه پارچههای گوناگون درست شده است. جامه مخصوص درویشان
وصل
- وصال
- وصل
- رسیدن به معشوق
- وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.